عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱
چندین در بسته بی کلیدست چه سود
کس نام گشادن نشنیدست چه سود
پیراهن یوسف است یک یک ذرّه
یوسف ز میانه ناپدیدست چه سود
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲
کس از می معرفت ندادست نشان
کز عین نشان بروست وز عین عیان
آن می به قرابه سر به مهرست مدام
مردم به قرابه می برآرند زبان
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳
چون نیست رهی به هیچ سوئی کس را
جز خون خوردن نماند رویی کس را
هر کس گوید که کردم آن دریا نوش
خود تر نشد از وی سر مویی کس را
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۴
دل سوختگان که نفس میفرسایند
بربوی وصال باد میپیمایند
بس دور رهیست تاکرا بنمایند
بس بسته دریست تا کرا بگشایند
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۵
آنها که به عشق گوی بردند همه
نقش دو جهان ز دل ستردند همه
صد بادیه هر لحظه سپردند همه
تاگرسنه و تشنه بمردند همه
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶
عقلی که کمال در جنون میبیند
بنیاد وجود، خاک و خون میبیند
چشمی که دو کون در درون میبیند
مشتی رگ و استخوان برون میبیند
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۷
دل با غمِ عشق پای ناورد آخر
چون شمع ز سوختن فرومرد آخر
میگفت که دُرِّ وصل در دریا نیست
این آب چگونه میتوان خورد آخر
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۸
گاهی ز سلوک عقل چون نسناسیم
گاهی ز شبه چو نمله اندر طاسیم
زان گشت نهان حقیقت از دیدهٔ خلق
تا در طلبش قیمت او بشناسیم
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۹
دستی که برین شاخ برومند رسد
از همت جان آرزومند رسد
زین عالم بینهایت بی سر و بن
خود چند به ما رسید و تا چند رسد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۰
عاشق تن خود با غم پیوست دهد
هر دم تابی در دل سرمست دهد
با هجر بسازد خوش و بیزار شود
از معشوقی که وصل او دست دهد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۱
هر دل که ز ذوق آن حقیقت جان یافت
هر چیز که یافت جامهٔ جانان یافت
آن را منشین که یک دمش نتوان دید
آن را مطلب که هرگزش نتوان یافت
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۲
چون کس نرسد به وصل دلخواه ای دل!
تو هم نرسی چند کنی آه ای دل!
میپنداری که ره توان برد بدو
هرگز نتوان برد بدو راه ای دل!
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۳
ای دل ز پی دلیل نتوانی شد
موری تو حریف پیل نتوانی شد
چون از مگس لنگ کمی بیش نهیی
همکاسهٔ جبرئیل نتوانی شد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۴
اندر طلب حضرت جاوید آخر
ماندی تو میان بیم و امید آخر
یک ذرّه وجود تست و در یک ذره
چندی تابد فروغ خورشید آخر
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۵
دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد
هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۶
نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت
نه نیز به مرگ جاودانیش گرفت
تو پشهٔ عاجزی و او صرصرِ تند
بنشین تو که هرگز نتوانیش گرفت
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۷
آن ذوق که در شکر چشیدن باشد
مندیش که در شکر شنیدن باشد
زنهار مدان اگر بدانی او را
کان دانستن بدو رسیدن باشد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۸
ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی
گه خفته و گاه خورده، او کی باشی
کفرست حلول چند از کفر و فضول
او هست و تو هست کرده، او کی باشی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۹
چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی
چون از گهر حقیقتی حقه تهی
هرگه که همی حقی به دست تو بود
زنهار چنان کن که ز دستش ندهی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۰
گر بندِ امیدِ وصلِ او بست ترا
بندیش که هیچ جای آن هست ترا
عاجز بنشین و پای در دامن کش
در دامن او کجا رسد دست ترا