عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱
آن ماه که از کنار شد بیرونم
در ماتم او کنار شد پر خونم
دوشش دیدم به خواب در،خفته به خاک
گفتم: چونی گفت: چه گویم چونم
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲
ماهی که چو برق کم بقا آمده بود
چون رفت چنین زود چرا آمده بود
هر کس گوید کجا شد آن دُرِّ یتیم
من میگویم خود ز کجاآمده بود
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳
کس بر سر جیحون رقمی جوید باز
وز کیسهٔ قارون دُر میجوید باز
گر مُرد کسیت چند جویی بازش
از دریائی که شبنمی جوید باز
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴
پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش
وان چشمهٔ خورشید باستاد زجوش
مانندهٔ مرغ نیم بسمل بدریغ
لختی بطپید و عاقبت گشت خموش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۵
دردا که گلم میان گلزار بریخت
وز باد اجل بزاری زار بریخت
این درد دلم با که بگویم که بهار
بشکفت گل و گل من از بار بریخت
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۶
ماهی که چو مهر عالم آرای افتاد
تا هر کس را به مهر او رای افتاد
دی میشد و میکشید موی اندر پای
و امروز چو موی گشت و از پای افتاد
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۷
آه از غم آن که زود برگشت و برفت
بگذشت چنانکه باد بر دشت و برفت
چون گل به جوانی و جهان نادیده
بگذاشت هزار درد وبگذشت وبرفت
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۸
میگریم ازان مهوشم و میگریم
شکّر چو لبش میچشم و میگریم
خاکی که بدو رسید روزی قدمش
در دیدهٔ خود میکشم و میگریم
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۹
ای دل بگری بر من مسکین و مپرس
بیزاری کن ز جان شیرین و مپرس
کان خفتهٔ خاک من بخوابم آمد
گفتم: چونی گفت که میبین و مپرس
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۰
دی بر سر خاک دلبری با دل ریش
میباریدم خون جگر بر رخ خویش
آواز آمد که چند گریی بر ما
بر خویش گری که کار داری در پیش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۱
ای ماه زمین به برج افلاک شدی
یا رب که چه پاک آمدی و پاک شدی
ناخورده در آتش جوانی آبی
چون باد درآمدی و برخاک شدی
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۲
ای پشت بداده رفته هم روز نخست
برخیز که این گریهٔ ابر از غم تست
تا ابر بهار خاک پای تو بشست
بر خاک تو سبزه همچو خطّ تو برُست
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۳
بر خاک تو چون بنفشهام سر در بر
بیبرگ گلت چو حلقه ماندم بر در
گر از سر خاک تو بگردانم روی
بادا ز سر خاک تو خاکم بر سر
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۴
رفتی و مرا خار شکستی در دل
در دیدهنیی اگرچه هستی در دل
بر خاک تو برخاست دل پرخونم
کز دیده برفتی و نشستی در دل
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۵
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۶
رفتی تو و خون جگریست از تو مرا
جان بر لب و دل پر خطریست از تو مرا
یک موی ندارم که نه آغشتهٔ تست
بر هر مویی نوحه گریست از تو مرا
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۷
ای نور رخت خاک سیه بگرفته
وز مرگ توآفتاب و مَه بگرفته
وین عالم چون عجوزهٔ فانی را
از آرزوی تو دردِ زَه بگرفته
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۸
چون گریهٔ من ابر بهاری نبود
چون نالهٔ من ناله بزاری نبود
چون من زغم مرگ تو ای یار عزیز
در شهر به صد هزار خواری نبود
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۹
ای محرم من کیست کنون محرم تو
بیم است که خود را بکشم از غم تو
خود از دل ماتم زده چتوانم گفت
کو ماتم خود بداشت در ماتم تو
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۰
برخیز که ابر خاک را میشوید
تا سبزه ز خاک تو برون میروید
ای خفته اگر سخن نمیگوئی تو
این خاک تو گوئی که سخن میگوید