گنجور

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱

 

تا هیچ پراکنده توانی بودن

حقّا که اگر بنده توانی بودن

از یک یک چیز میبباید مردن

تا بوک بدو زنده توانی بودن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۲

 

تا تفرقه میبود به هر سوی از تو

بیزار بود فقر به صد روی از تو

تا بر جای است یک سر موی از تو

کفرست حدیث این سرِ کوی از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۳

 

ای مانده ز خویش در بلایی که مپرس

هرگز نرسیدهای به جایی که مپرس

از هر چه بدان زنده دلی پاک بمیر

تا زنده شوی به کبریایی که مپرس

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۴

 

نه جان صفت رضای او میگیرد

نه دل طلب وفای او میگیرد

هرچیز که آن در دل تو جای گرفت

میدان به یقین که جای او میگیرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۵

 

چون نیست کسی را سر مویی غم تو

جز تو که کند در دو جهان ماتم تو

ای مانده ز راه! یک دم آگاه نهای

تا فوت چه میشود ز تو هر دم تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۶

 

شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه

گو شو که جهان سیاه گردد بیماه

او را تو برای خویشتن میطلبی

پس عاشق خویش بودهیی چندین گاه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۷

 

بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید

کو رخت به گور پاک ناکشته کشید

زیرا که برای سوزنی عیسی پاک

هر روز بسی دریغ در رشته کشید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۸

 

هر چند که بیرون و درون خواهی دید

مشتی رگ و استخوان و خون خواهی دید

هر روز،‌هزار پرده بر خویش تنی

با این همه پرده، راه چون خواهی دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۹

 

گر جان تو در پردهٔ دین خواهد بود

با دوست بهم پردهنشین خواهد بود

وان دم که نه در حضور او خواهی زد

فردا همه داغ آتشین خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۰

 

او را خواهی از زن و فرزند ببر

مردانه همی ز خویش و پیوند ببر

چون هرچه که هست، بند راهست ترا

با بند چگونه میروی،‌بند ببر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۱

 

گر میخواهی که باشدت خوش آنجا

از تفرقه پاک رخت جان کش آنجا

سر تا پای تو غرق آتش آنجا

بهتر بودت که دل مشوش آنجا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۲

 

با عشق، وجود خود برانداخته به

با سوختگی چو شمع درساخته به

زان پیش که در ششدره افتی، خود را،

در باز، که هرچه هست درباخته به

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۳

 

دیوانه اگر مقید زنجیرست

سر تا سر کار او همه تقصیرست

تا شیوهٔ تو تصرّف و تدبیرست

یک یک چیزت که هست دامنگیرست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۴

 

تا چند ترا ز پرده بیش آوردن

در هر نفسی تفرقه پیش آوردن

دانی که عذاب سختتر چیست ترا

تنها بودن روی به خویش آوردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۵

 

پیوستن تو به یک به یک بسیاریست

بگسل که قبول خلق مشکل کاریست

میدان به یقین که در میان جانت

هرجا که خوش آمدی بود زناریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۶

 

آن را که بخود بر سر یک موی سر است

مجهولی او مفرّحی معتبر است

کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی

پیری طلبیدنت خطر در خطر است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۷

 

شایستهٔ آن کمال مینتوان شد

مستطمع هر محال مینتوان شد

گر هر دو جهان کرامت ما گیرد

گو گیر که در جوال مینتوان شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۸

 

هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است

هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است

میباز برد مرا ز یک یک پیوند

این درد که در جان و دلم پیوسته است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۹

 

نابرده می عشق، قرارت ای دل

چندین چه گرفتهست خمارت ای دل

گر میخواهی که جانت در پرده شود

پیوند بریدن است کارت ای دل

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۲۰

 

بگذر ز خیال آن و این، کار اینست

بگشا نظر جمال بین، کار اینست

گر جیم جمال یافت در جهان تو جای

در میم مراقبت نشین، کار اینست

عطار
 
 
۱
۲