عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱
چندان که تو اسرار حقیقت خواهی
ز آنجا سخنی نیست به از کوتاهی
آگاه ز سِرْ اوست ز مه تا ماهی
کس را سر مویی نرسد آگاهی
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲
اول میلم چو از همه سویی بود
و آورده به روی هر کسم رویی بود
آخر گفتم بمردم از هستی خویش
خود فرعونی در بُنِ هر مویی بود
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۳
ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم
چون نیست مرا خود محل اینجا چه کنم
گویند بیا کآتش موسی بینی
با فرعونی در بغل اینجا چه کنم
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۴
آواز آمد مرا که در جستن دوست
شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست
هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم
این سهل بود بلا ز وارستن اوست
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۵
عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم
تا همچو زمین کنون فرو آسودم
صدباره همه گرد جهان پیمودم
چندان که شدم، حجاب من، من بودم
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۶
هرچند دریغ صدهزار است هنوز
زین بیش دریغ بر شمار است هنوز
هر روز هزار بار خود را کشتم
وین کافر نفس برقرار است هنوز
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۷
گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک
دردا که نشد پاک و شد از درد هلاک
اندر حق آنکسی چه گویند آخر
کاو غرقهٔ دریاست جنب رفته به خاک
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۸
تا با سگ نفس همنشین خواهم بود
در خرمن شرک خوشه چین خواهم بود
بسیار بکوشیدم و بِهْ مینشود
تا آخر عمر همچنین خواهم بود
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۹
هر دم سگ نفس با دلم باز نهد
با سوز دلم ستیزهای ساز نهد
هر شب به هزار حیلتش بندم راست
چون روز در آید کژی آغاز نهد
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۰
نفسی دارم که هر نفس مِه گردد
گفتم که ریاضت دهمش بِهْ گردد
چندان که به جهد لاغرش گردانم
از یک سخن دروغ فربه گردد
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۱
از آتش شهوت جگرم میسوزد
وز حرص همه مغز سرم میسوزد
چون پاک شود دلم چو این نفس پلید
هر لحظه به نوعی دگرم میسوزد
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۲
خون شد جگرم ز غصّهٔ خویش مرا
وز بیم رهی که هست در پیش مرا
هرگز نرسد به نوش توحید دلم
تا کژدم نفس میزند نیش مرا
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۳
دل را که نه دنیا و نه دین میبینم
با نفس پلید همنشین میبینم
چون شیری شد مویم و در هر بن موی
صد شیر و پلنگ در کمین میبینم
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۴
از جان سیرم ازانک تن میخواهد
بی یوسفِ مهر، پیرهن میخواهد
موری که به سالی بخورد یک دانه
انبار به مُهرِ خویشتن میخواهد
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۵
گاهم ز سگ نفس مشوش بودن
گاهم ز سر خشم بر آتش بودن
گفتی: «خوش باش» چون مرا دست دهد
با این همه سگ در اندرون خوش بودن
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۶
این نفس کم انگاشته آید آخر
تا چند سر افراشته آید آخر
ای بس که فرو داشتهام این سگ را
تا بوکه فرو داشته آید آخر
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۷
چون نفس سگیست بدگمان چتوان کرد
گلخن دارد پر استخوان چتوان کرد
گر در پیشش هزار تن مُرده شوند
او زندهتر است هر زمان چتوان کرد
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۸
هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت
در گوشه نشست و منصبِ شاهی داشت
چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمنتر
پس از که امیدِ دوستی خواهی داشت
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۱۹
آنها که مدام از پس این کار شوند
در کشتن این نفس ستمکار شوند
در پوست هزار اژدها خفته تُراست
چون مرگ درآید همه بیدار شوند
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۲۰
آنجا که فنای نامداران باید
بر باقی نفس، تیر ِ باران باید
یک ذرّه گرت منی بود، دوزخ تو
از هفت چه آید که هزاران باید