گنجور

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱

 

آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید

وان دید فنا که جز فنا هیچ ندید

آن دیده بود که جز عدم خلق نیافت

وان بنده بود که جز خدا هیچ ندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۲

 

میپنداری که در همه کون کسی است

کس نیست که دید تو غلط یا هوسی است

هر جوش که از ملایک و انسان خاست

در حضرت او،‌کم از خروش مگسی است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۳

 

در سایهٔ فقر صد جهان، وانهمه هیچ

امّید کمال و بیمِ نقصان همه هیچ

بر برف توان بُرد پی یک یک چیز

اما چو بتافت آفتاب آن همه هیچ

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۴

 

با دانش او بیخبری داند بود

با غیرت او مختصری داند بود

او باشد و دیگری بود اینت محال!

تا او باشد خود دگری داند بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۵

 

در حضرت توحید پس و پیش مدان

از خویش مدان و خالی از خویش مدان

تو کژ نظری هرچه درآری به نظر

هیچ است همه نمایشی بیش مدان

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۶

 

گر بر در آفتاب روشن باشم

آن به که چو سایه نامعین باشم

چون هست کسی که اوست هر چیز که هست

هرگز نبود روا که من من باشم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۷

 

عشقش به وجود متّهم کرد تو را

خو کردهٔ صد گونه ستم کرد تو را

چون او به وجود از تو اولیتر بود

نگرفت وجودت و عدم کرد تو را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۸

 

این هر دو جهان عکس کمالی پندار

وان عکس کمال او جمالی پندار

وین هیکل زیبا که تواش میبینی

بازی و خیال است خیالی پندار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۹

 

بگذر ز حس و خیال،‌ای طالب حال

تا هر دو جهان جلال بینی و جمال

زیرا که تو هرچه در جهان میبینی

جز وجه بقا همه سرابست و خیال

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۰

 

هر دل که به توحید ز درویشان است

بیگانهٔ عشق نیست کز خویشان است

تا کی بینی خیال معدود آخر

آن پیشان را نگر که در پیشان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۱

 

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو

وی وهم خودی در دل شوریدهٔ تو

هیچی تو و هیچ را چنین میگویی

به زین نتوان نهاد در دیدهٔ تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۲

 

چون محرم هم نفس نهای، تو چه کنی

شایستهٔ این هوس نهای، تو چه کنی

پیوسته به جنگ خویش برخاستهای

خود را،‌چو تو هیچ کس نهای، تو چه کنی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۳

 

شایستهٔ این هوس نهای، تو چه کنی

در بیقدری چون مگسی باشی تو

خود را،‌چو تو هیچ کس نهای، تو چه کنی

آخر تو که باشی که کسی باشی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۴

 

هیچ است همه، وسوسهٔ خاطر چند

از هیچ بلا، چند شود ظاهر چند

تو هیچ بُدی و هیچ خواهی گشتن

بر هیچ میانِ این دو هیچ آخر چند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۵

 

تا چند ازین غرور بسیار تو را

تا کی ز خیال این نمودار تو را

سبحان الله کار تو کاری عجب است

تو هیچ نهای وینهمه پندار تو را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۶

 

این قالب اگر بلند دیدی ور پست

مغرور مشو به پیش این خفته و مست

برخیز بمردی، که درین جای نشست

خوابیست که مینمایدت هرچه که هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۷

 

دل از می عشق مست میپنداری

جان شیفتهٔ الست میپنداری

تو نیستی و بلای تو در ره عشق

آنست که خویش، هست میپنداری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۸

 

جان شیفتهٔ الست می‌پنداری

و اندیشهٔ ما بهانه‌ای بیش نبود

آنست که خویش، هست می‌پنداری

قصّه چه کنم، نشانه‌ای بیش نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۱۹

 

جانت به گُوِ تنی در افتاد و برفت

جمشید به گلخنی در افتاد و برفت

از مُوْت و حیات چند پرسی آخر

خورشید به روزنی در افتاد و برفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۲۰

 

جمشید به گلخنی در افتاد و برفت

در فرع کجا مشبّهی افتاده است

خورشید به روزنی در افتاد و برفت

چون در نگری حقّه تهی افتاده است

عطار
 
 
۱
۲
۳