گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳

 

به سوی ما گهی دلدار می‌آید به جنگ اما

نوازش می‌نماید شیشه دل را به سنگ اما

ندارد آن نزاکت گل که با یارش کنم نسبت

به رخسارش شباهت پاره‌ای دارد به رنگ اما

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶

 

سخن خوب است ز اول خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدن‌ها

به زیر ابرویش تسلیم شو قصاب و عشرت کن

که باشد سایه این تیغ جای واکشیدن‌ها

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

چون قلم روزی که می‌بستم میان خویش را

وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را

گر به خود می‌داشتم دست تسلط در جهان

نوبت اول نمی‌دادم امان خویش را

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸

 

هر ذرّه‌ را ز مهر کمندی است در گلو

نگذاشته است دام تو یک آفریده را

بی‌تابی‌ای که دل کند از عارضت مرنج

رحم است این سپند به آتش رسیده را

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱

 

دست در زلف مهی باید کرد

فکر روز سیهی باید کرد

یار من بی‌سروپا خوانده مرا

فکر کفش و کلهی باید کرد

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲

 

چه بینا گشته‌ای از بهر عیب دیگران دیدن

تو را دادند مژگانی که سرپوش نظر باشد

ز چشم افتاده از دل می‌رود رحم است بر حالش

مبادا هیچ‌کس یا رب فراموش نظر باشد

۲ بیت
قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل

با خود از دیبای ابری سایه‌بان دارد بهار

ناله‌ای کز ابر می‌آید صدای رعد نیست

عالم آب است از مستی فغان دارد بهار

۲ بیت
قصاب کاشانی