گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۱۳

 

بیا که داد صبوح از بهار بستانیم

برات بی غمی از روزگار بستانیم

بیا که هر چه بدان دسترس بود بدهم

ز دست و جام مَی خوشگوار بستانیم

اگر ز توبه در اندیشه ای به گردن ما

[...]

۳ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

آن کس که به ظلمت دو گیسو

خورشید منوّر از ره افکند

با ما سخنی بگفت و دل را

از ما بربود و در چَه افکند

دیدیم سر وفا ندارد

[...]

۳ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

پیشوای زمانه زین الدّین

سرور اهل روزگاری تو

آسمان را غلام می خوانی

چرخ را بنده می شماری تو

در جهان آن یگانه‌ای امروز

[...]

۳ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

چارچیز است که در سنگ اگر جمع شود

لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارایی

پاکی طینت و اصل گهر و استعداد

تربیت کردن مهر از فلک مینایی

در من این هر سه صفت هست، که درمی‌باید

[...]

۳ بیت
جلال عضد