صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۳
از اول صبح کون تا شام معاد
جز ختم رسل هادی کل فخر عباد
بهتر ز علی و یازده اولادش
بالله ندیده دهر و نه مادر زاد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۴
اولاد علی که اصل ایمان شدهاند
دردا که قنبل تیغ عدوان شدهاند
مجموع چو آفتاب و ماه و انجم
در جمله آفاق پریشان شدهاند
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۵
هر کس به علی روی تولی نکند
در ملکل جنان روز جزا جا نکند
بالله به جز علی و اولاد علی
دردی ز کسی کسی مداوا نکنید
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۶
قاسم ز عمو چو اذن میدان طلبید
گفتا به جواب وی شهنشاه شهید
تو در بدن عموی خود چون جانی
از جان به جهان کجا توان دست کشید
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۷
کس نیست که از زمانه خرسند شود
جز اینکه به دام غصه دربند شود
آدم که به غم دچار شد دانستم
میراث پدر نصیب فرزند شود
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۸
با سعی و عمل کس از اجل نگریزد
با جنگ و جدل کسی بوی نستیزه
هر روز به مردمان اجل کرده کمین
پیمانه هر که پر شود میریزد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۹
هر دل غم عشق را نگهدار بود
در بزم وفا محرم اسرار بود
منصور صفت هر که زبانش سست است
در مذهب ما سزای او دارا بود
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۰
تا میل دل از مهر جهان کم نشود
اسباب سعادتی فراهم نشود
او در پی ناکامی و ما طالب کام
سودای دو کج حساب با هم نشود
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۱
هر کس به جهان رسید کشتی بنهاد
بنیاد اساس خوب و زشتی بنهاد
چون وعده او بسر رسید از عالم
رفت و سر خود به نیمه خشتی بنهاد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۳
دنیا به کسی خط امانی نسپرد
هرکس که بزدا عاقبت باید مرد
آن سنگ که نام نامی وی اجلست
بر شیشه عمر همه کس خواهد خورد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۴
هر کس که در این دار فنا منزل کرد
اوضاع کمی به خون دل حاصل کرد
تا رفته که کنج راحتی بنشیند
مرگ آمد و اندیشه او باطل کرد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۵
آن قوم کز الفت جهان خرسندند
بر دوستیش چگونه دل میبندند
آنان که بر آدمی سر افراز شدند
دندان محبت جهان را کندند
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۶
تا لعل نبخشی به تو گوهر ندهند
گر تو ندهی سیم تو را زر ندهند
بنا صفت ار بکار خشتی ننهی
در دست تو بازخشت دیگر ندهند
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۷
صد شکر که دفترم به پایان آمد
اکنون سر شوریده به سامان آمد
جن و بشر و ملک و ملک میگویند
کامروز ز دنیا به درک رفته یزید
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۲۸
افسوس که اولاد علی زار شدند
در چنگ یزید دون گرفتار شدند
در کوفه و شام عترت پیغمبر
سرگرد سر کوچه و بازار شدند
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۰
ز ابنای زمانه آنچنان رنجیدم
کز لطف کسان بریده شد امیدم
ده ناخن من تمام بر ریشه فتاد
از چند که پنبه قبا برچیدم
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۱
در سایه رحمت تو تا جا دارم
از زشتی کار خود چه پروا دارم
من عاصیام و تو ملجا هر عاصی
از آتش دوزخت چه پروا دارم
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۲
ای راهنمای خلق گم شد راهم
افکند کشاکش امل در چاهم
جرمم ز کرم ببخش زانروی که من
گوینده لا اله الا اللاهم
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۳
هر چند ز غم چهره کاهی دارم
در حشر متاع روسیاهی دارم
با این همه معصیت خدا میداند
کامید به رحمت الهی دارم
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۳۴
من نامدهام که جان ز میدان ببرم
آب آمدهام برای طفلان ببرم
جان گر بدهم برای آبی سهل است
آب ار ببرم به است تا جان ببرم