گنجور

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی

 

دعوی همت کسی کند کاو را

جان بلب آید زلال خضر ننوشد

گر بفرستد عزیز جامه مصرش

خرقه کند اختیار و جامه نپوشد

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی

 

آنها که ز معبود خبر یافته اند

از جمله کاینات سرتافته اند

در یوزه همی کنم زمردان نظری

مردان همه قرب از نظر یافته اند

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی

 

خواهی که در اینزمانه مردی گردی

وندر ره دین صاحب دردی گردی

روزان و شبان بگرد مردان می گرد

مردی گردی چو گرد مردی گردی

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی

 

شرطست که چون مرد شوی درد شوی

خالی تر و ناچیزتر از گرد شوی

هر کو ز مراد کم کند مرد شود

کم کن الف مراد تا مرد شوی

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی

 

دل بخلق مبند که خسته گردی

دل به خدا بند که رسته گردی

هر چیز در این عرصه ترا پیش آید

حق میباید کزان ترا بیش آید

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی

 

آنها که همی دهند از دیده نشان

در عین تحیراند و در بحر گمان

سریست نهان ز دیده عالمیان

آن را که نمودند به بستند دهان

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی

 

صد سال در آتشم اگر رحل بود

آن آتش سوزنده مرا سهل بود

با مردم نااهل نباید صحبت

کز مرگ بترصحبت نا اهل بود

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی

 

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

وز تو نرهید زحمت آب و گلت

زنهار ز صحبتش گریزان می باش

ورنه نکند روح عزیزان بحلت

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات

 

قولی بسر زبان خود بربستی

صد خانه پر از بتان یکی نشکستی

گفتی که بیک قول شهادت رستم

فردات کند خمار کامشب مستی

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات

 

دی کز تو گذشت هیچ از آن یاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن

بر رفته و ناآمده بنیاد منه

حالی خوش باش عمر بر باد مکن

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ سوم - در احتراز و تمنیع از تضییع اوقات و تخریب عمر در بوالهوسی و لاطائلات

 

عمری به غم دنیی دون می گذرد

هر لحظه ز دیده اشک خون می گذرد

شب خفته و روز مست و هر صبح خمار

اوقات عزیز بین که چون می گذرد

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ چهارم - در مذمت دنیای ملامت کیش و سرزنش آن بیش از پیش و شناسائی گوهر خویش که باعث حق شناسی است به بینش دور اندیش

 

گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت

کردم خبری که بینوا خواهی رفت

بنگر که کئی و از کجا آمده ئی

می دان که چه می کنی کجا خواهی رفت

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ چهارم - در مذمت دنیای ملامت کیش و سرزنش آن بیش از پیش و شناسائی گوهر خویش که باعث حق شناسی است به بینش دور اندیش

 

اگر روزی صد بار خاک شوی

به از آنکه در بند خود هلاک شوی

تا چند ببازوی خودت پست شوی

بشتاب که از فنای خود هست شوی

از مایه و سود دو جهان دست بشوی

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ پنجم - در نکوهش دنیای دنی و سرزنش از ظلم و تعدی و ناپایداری این ستمکار و بیمداری جور اشرار

 

مکن که آه فقیران شبی برون تازد

فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد

زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی

زسوز سینه پیری که ناوک اندازد

حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ پنجم - در نکوهش دنیای دنی و سرزنش از ظلم و تعدی و ناپایداری این ستمکار و بیمداری جور اشرار

 

ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه

که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه

حال اکنون بحقارت منگر جانب او

بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ ششم - در بیان مآل فریفتگان دنیا و عاقبت حال آنها و اظهار حال فنا شدگان مرکز خاک بزبان حال ارواح از مرکز خاک و خطاب ایشان با عاقبت اندیشان

 

پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو

مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر

کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان

ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر

اگر هزار بمانی و گر هزار هزار

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هفتم - در ترهیب از غفلت و ترغیب بحصول زاد راه آخرت

 

دلا در کار حق میکن نظرها

که در راه تو می بینم خطرها

گشا از خواب غفلت چشم تا من

که در گوش تو بر گویم خبرها

نگر در خلق گورستان فکنده

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هفتم - در ترهیب از غفلت و ترغیب بحصول زاد راه آخرت

 

اگر در ظلمتی اینک سراجت

حساب امروز کن فردا چه حاجت

هم اکنون حکم کل من علیها

ستاند از تو این تاج و دواجت

به کنج تخته تابوت خسبی

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۲