قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
هرجا که جمال یار پرتوفکن است
نیکوست، اگر خلوت اگر انجمن است
فیض ار طلبی، چشم دل از یار مپوش
تا آینه دارد به چمن رو، چمن است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
تا شاهد عشق تو در آغوش من است
بر چرخ، هلال، حلقه در گوش من است
پامال بود نه فلکم در ته پای
تا غاشیه عشق تو بر دوش من است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴
زاهد گوید که زهد و طامات به است
صوفی گوید کشف و کرامات به است
من میگویم که آدمی را به جهان
از هرچه دهند، جوهر ذات به است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
از هر دو جهان مرا وصال تو به است
وز هرچه گمان برم خیال تو به است
هر خوب که یابند، از آن خوبتری
حاصل که ز هر بهی جمال تو به است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
یاد تو مقیم دل آگاه به است
ور سوی تو هر دل نبرد راه، به است
گر قد تو کوتاه بود، عیبی نیست
ای فتنه دهر، فتنه کوتاه به است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
جز درد، دلم هیچ نیندوخته است
از داغ جگر چراغم افروخته است
از بس که پی دوست نمودم تک و دو
چون لاله مرا نفس به دل سوخته است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
از روز ازل غنی غنا خواسته است
درویش، سر کوی فنا خواسته است
هرکس ز خدای خویش چیزی خواهد
من میخواهم آنچه خدا خواسته است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
با مهر تو هر جان به تنی آینه است
هر برگ گلی به گلشنی آینه است
هر دل که به فیض آشنا شد ...
روشن چو شود، هر آهنی آینه است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
از بوی حسد هرکه دماغش فردست
رشکش نبود، وگر بود بیدردست
رنگ حسد از روی دو رویان پیداست
زان رو بن گوش گل رعنا زردست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
درد از طفلی لازمه هر فردست
نتوان گفتن کس به جهان بیدردست
در زیر فلک، شکسته رنگی عام است
هر سبزه که زیر سنگ روید، زردست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲
چشمم به سرشک لالهگون خرسندست
گویی که به هر قطره دلم پیوندست
اشکم به کنار خفته چون فرزندست
چون بسته شود خون، به جگر مانندست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
چون لاله به دشت گرچه دل خرسندست
هر جزو ز پیکرم به داغی بندست
با هر خارم بس که سر پیوندست
صحرا بر من به شهر و کو مانندست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
امید به عقل، چون ثمر از بیدست
عشق است کزو چشم هزار امیدست
بی عشق، خرد نتیجه کی میبخشد؟
فیض دم صبح از اثر خورشیدست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
با آن که چو مهر، یار تنها گذرست
پیوسته مرا ز رشک، خون در جگرست
کان یار که چشم یاری از او دارم
صد ره از من به خود گرفتارترست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
از گریه و درد دیده را کی خطرست؟
تاریکی چشم من ز جای دگرست
عمریست که عکس یار دور از نظرست
این آینه را غبار ازان رهگذرست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
ای آن که به وحدت خردت راهبرست
طی کردن این راه به پای دگرست
هر گام درین بادیه چندین خطرست
ترک دو جهان، علاوه ترک سرست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
هرچند دلت مومن و نفست گبرست
آخر نه تمام اختیارت جبرست؟
چیزی که به کار آیدت از کار جهان
در نعمت شکر و در مصیبت صبرست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
پیش از خبر آیی نفسی، خوبترست
سبقت نکند بر تو کسی، خوبترست
هرچند که هست خوبِ خوب، آمدنت
زودآمدنت ازان بسی خوبترست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
هرچند که عصیان تو عالمگیرست
حرص و هوست جوان و اعضا پیرست
تقصیر تو هیچ است که با عفو کریم
تقصیرش اگر نام کنی، تقصیرست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
دل خود به هوای دوست در پروازست
این محرومی ز طالع ناسازست
هرگز نبود بسته در خلوت دوست
ره امن و چراغ روشن و در بازست