سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
ایستاده سفینه ای بر خشک
بحرهای روان در آن بسیار
هم از اوراق کاغذش الواح
همش از نوک کلکها مسمار
کشتییی لنگرش ز عقدهٔ عهد
[...]
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
اگر تجارت بحر و سفینه میخواهی
سفینهای که در او بحرها بود این است
سفینهایست که گر صد هزار از آن خواهی
کنار بحر هزارش روان به یک چین است
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]
ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]
اگر هست مرد از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]
چو گرگان پسندند بر هم گزند
برآساید اندر میان گوسپند
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست
کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
دادگر اندر دو جهان پادشاست
ورنه هم آنجا و هم اینجا گداست
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از صید گنجشکان نگیرد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از درّ یتیم
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
[...]
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
و اگر برد ره باز بیرون نبرد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیاش در دهند
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
در روی تو گفتم: سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
در این ورطه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد