سعدی » گلستان » دیباچه
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
سعدی » گلستان » دیباچه
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری؟
سعدی » گلستان » دیباچه
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
سعدی » گلستان » دیباچه
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگانِ معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
سعدی » گلستان » دیباچه
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد
سعدی » گلستان » دیباچه
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیطِ خاک
مانند آستان درت مَأْمنِ رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کَشی
سعدی » گلستان » دیباچه
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور؟
سعدی » گلستان » دیباچه
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پر از لالْهای رنگارنگ
وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهٔ درختانش
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
به چه کار آیدت ز گل طَبَقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
سعدی » گلستان » دیباچه
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگارخانهٔ چینی و نقشِ اَرتَنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهانآفرین
خاص کند بندهای مصلحت عام را
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش بازِ رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصافِ پلنگ