گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - و له فی المولی رکن الدّین مسعود و انفذها بخوارزم

 

دریای غصّه را بن و پایان پدید نیست

کار زمانه را سر و سامان پدید نیست

در بوستان دهر بجستیم چون انار

بی خون دل یکی لب خندان پدید نیست

چرخ خمیده‌پشت به صد چشم در جهان

[...]

۴۰ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - و قال ایضاً یمدحه

 

اصفهان خرّمست ومردم شاد

این چنین عهدکس ندارد یاد

عدل سلطان واعتدال بهار

کرد یکبارگی جهان آباد

نه بجز لاله هست سوخته دل

[...]

۴۰ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - و قال ایضا فی الجربات

 

کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم

بیچاره من که کوه بناخن همی کنم

رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست

پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم

چون چوب خرگهست برو برپشیزها

[...]

۴۰ بیت
کمال‌الدین اسماعیل