سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » در زیرک وزروی
اندرین بحرِ بیکرانه چو غوک
دست و پائی بزن ، چه دانی، بوک
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » در زیرک وزروی
چندانک نگه میکنم اندر چپ و راست
من مردِ غمت نیم، بدین دل که مراست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » در زیرک وزروی
نمانی مگر بر فلک ماه را
نشائی مگر خسرویگاه را
بکامِ تو گردد سپهرِ بلند
تنت شاد باشد دلت ارجمند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستان زغنِ ماهیخوار با ماهی
چرخ از دهنم نوالهدر خاک افکند
دولت قدحم پیشِ لب آورد و بریخت
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستان رمه سالار با شبان
به درنگر، ای دل، مرو آنجای بخیره
کان ره نه بپایِ چو توئی یافته باشد
بر کیسهٔ طرّار منه چشم که ناگاه
تا در نگری جیبِ تو بشکافته باشد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ موش با گربه
لَو کَانَتِ الاَمرَاضُ مَحمُولَهًٔ
یَحمِلُهَا القَومُ عَنِ القَومِ
حَمَلتُ عَن جِسمِکَ ثِقلَ الاَذَی
حَملَ جُفُونِی ثِقلَ النَّومِ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ موش با گربه
صورتی از فرشته نیکوتر
دیو رویت نماید از خنجر
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ بچّهٔ زاغ با زاغ
رخم مخواه که خرشید راست در حقّه
لبم محوی که سیمرغ راست در منقار
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
ز انبوهیِ جان و دل در کوکبهٔ عشقت
آهِ من مسکین را ره نیست بسوی تو
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
خواهی که بیازمائی این دوست مرا
جان خواستن تو بین و جان دادنِ من
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
فَاوُوا اِلَیهِ وَ لَا تَبغُوا بِه بَدَلاً
مَن ضَرَّهُ اللَّیثُ لَم یَنفَعهُ سِرحَانُ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
مرد که فردوس دید، کی نگرد خاکدان
و آنک بدریا رسید ، کی طلبد پارگین
مهره نگر، گو مباش افعیِ مردمگزای
نافه طلب، گومباش آهویِ صحرانشین
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ خنیاگر با داماد
فرق است میانِ سوز کهز جان خیزد
با آنکه به ریسمانش بر خود بندی
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ روباه با خروس
من گردِ سرِ کویِ تو از بهر تو گردم
بلبل ز پیِ گل بهکنارِ چمن آید