عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱
جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختند را
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۲
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته بدست
طشت زرّین و آب دستان خواست
بازوی شهریار را بربست
نیش بگرفت و گفت عز علیک
[...]
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۶
ای شریعت را قرار و ای مدیحت را مدار
شهریار بامداری پادشاه با قرار
دین و دانش را ز جبهۀ رای تو باشد فخور
جور و بخشش را ز هیجۀ راد تو باشد مدار
راح را هنگام لطف آموخت طبع تو شتاب
[...]
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۲
از دل و پشت مبارز می بر آید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۴ - الاشعار فی المطایبة الراح مفدمته عنصری گوید
خداوندا همیخواهم که از دل
تو را تا عمر دارم میستایم
ولیکن از دم جور زمانه
برنجید این دل مانده نمایم
حریف نیم مست امروز ناگه
[...]
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۶
نمرود به گاه پور آذر
میگفت خدای خلق ماییم
جبار به نیمپشه او را
خوش داد سزا که ما گواییم
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۷ - ملکالشعرا عنصری گوید، فی اللعز
آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو ز دوده خرد
تیز چون تیغ برگشاده زبان
گفت با من ز هر دری و شنید
[...]
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۸
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیر به گاز
عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۹
از صفات حرام لفظی را
باز گردان و پس مصحف کن
چون بدانی که آن مصحف چیست
ضد او گیر و نقش بر کف کن
بودن دال پیش او بنگار
[...]