عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲
من ز تیم تو بتیمار گرفتار شدم
تو بتیمار مهل ، باز به تیم آر مرا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳
عصا بر گرفتن نه معجز بود
همی اژدها کرد باید عصا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۵
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشۀ کندا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وز پست چو آتش بگراید سوی بالا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۹
بایسته یمین دول آن قاعدۀ ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۱
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه چه از آبکند و از فاراب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۲
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۳
گر به پیغاله از کدو فکنی
هست پنداری آتش اندر آب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۴
روسبی را محتسب داند زدن
شاد باش ای روسبی زن محتسب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۵
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب
گفتا ببوی و رنگ عبیرست و مشگ ناب
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۸
نزدیک عقل جمله درین عهد باورست
کامروز همچو جهل خرد زشت و آورست
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۹
ستی پس پشت پشت بستی بستست
پیش پشتی ستی بسی بنشستست
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۱
ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست
به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۴
غلیواج از چه میشوم است ؟ از آنکه گوشت برباید
هما ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۹
گر چو شته دلت بیفشارند
قطره ای خون ازان برون ناید
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۰
گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۳
تو گفتی ز اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار