×
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
آتشی دوش ز رخساره برافروخته بود
دیده گر آب نمی ریخت مرا سوخته بود
گفت «عمان » ز چه رو دم نزنی ز آتش عشق
گفتم آن کس که دلم سوخت لبم دوخته بود
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
تاری از طره تارت چو به تاتار افتاد
روز بر مشک فروشان خطا تار افتاد
سر پنهان ترا فاش نسازم زین رو
شایدم بار دگر با تو سر و کار افتاد
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
تا به کف تاری از آن طره طرار افتاد
طالع بخت مرا همچو شب تار افتاد
گرچه رخسار تو زد آتش حرمان بر دل
قسمت ما ز گلستان رخت خار افتاد
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
«عمان » چه نثار شعرهای تو کند
جز آن که ز جان و دل ثنای تو کند
هر گوهر معرفت که اندوخته است
خواهد که نثار خاک پای تو کند
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
زآن دم که ملازم رکابم کردی
معروف تمام شیخ و شابم کردی
من قطره بدم توام نمودی «عمان »
من ذره بدم تو آفتابم کردی