مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۷
مادام که در راه هوا و هوسی
از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی
در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهٔ وصالش برسی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۸
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
صد دریا را ز خویش کف زن کردی
آن وسوسهای را که ز لاحول دمید
در کشتی ما دلبر وصفزن کردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۹
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی
وز طالع و بخت خویش شادی شادی
سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو
سروی عجبی که از زمین آزادی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۰
ماه آمد پیش او که تو جان منی
گفتش که تو کمترین غلامان منی
هر چند بدان جمع تکبر میکرد
میداشت طمع که گویمش آن منی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۱
مائیم در این زمان زمین پیمائی
بگذاشته هر شهر به شهر آرائی
چون کشتی یاوه گشته در دریائی
هر روز به منزلی و هرشب جائی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۲
مائیم و هوای روی شاهنشاهی
در آب حیات عشق او چون ماهی
بیگاه شده است روز ما را صبح است
فریاد از این ولولهٔ بیگاهی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۳
مردی که فلک رخنه کند از دردی
مردی که خداش کاشکی ناوردی
غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب
آن را مردی نهند و این را مردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۴
مرغان ز قفس قفس ز مرغان خالی
تو مرغ کجائی که چنین خوشحالی
از نالهٔ تو بوی بقا میآید
مینال بر این پرده که خوش مینالی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۵
مست است خبر از تو و یا خود خبری
خیره است نظر در تو و با تو نظری
درهم شده خانهٔ دل از حور و پری
وز دیده تو از گو شککی مینگری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۶
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی
این کار به کام دشمنانم تا چند
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۷
من بادم و تو برگ نلرزی چکنی
کاری که منت دهم نورزی چکنی
چون سنگ زدم سبوی تو بشکستم
صد گوهر و صد بحر نیرزی چکنی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۸
من بیدلم ای نگار و تو دلداری
شاید که بهر سخن ز من نازاری
یا آن دل من که بردهای بازدهی
یا هر چه کنم ز بیدلی برداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۹
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۰
من جان تو نیستم مگو جان غلطی
من جان جنیدستم و سری سقطی
کی باشم جان هر خری کوردلی
کو باز نداند سقطی از سخطی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۱
من جمله خطا کنم صوابم تو بسی
مقصود از این عمر خرابم تو بسی
من میدانم که چون بخواهم رفتن
پرسند چه کردهای جوابم تو بسی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۲
من خشک لب ار با تو دم تر زدمی
در عشق تو عالمی به هم برزدمی
یک بوسه اگر لبم توانستی داد
بر پای تو دستک ز بر سر زدمی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۳
من دوش به خواب در بدیدم قمری
دریا صفتی عجایبی سیمبری
امروز بگرد هر دری میگردم
کز یارک دوشینه چه دارد خبری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۴
من دوش به کاسهٔ رباب سحری
مینالیدم ترانهٔ کاسهگری
با کاسهٔ می درآمد آن رشک پری
گفتا که اگر کاسه زنی کوزه خری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۵
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی
درمان دل خراب و ریشم کردی
سرمستک و دستک زن خویشم کردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۶
من من نیم و اگر دمی من منمی
این عالم را چو ذره بر هم زنمی
گر آن منمی که دل ز من برکنده است
خود را چو درخت از زمین برکنمی