رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱
باز آ باز آ، چو روح در تن باز آ
چون جان به بدن، چو گل بگلشن باز آ
گفتی که چسان تو زندهای دور از من
دور از تو فتادهام به مردن باز آ
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲
در دین حق ار نبودهای مادر زا
این چشم ببند و چشم دیگر بگشا
بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید
چون قبله که پیدا شود از قبله نما
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳
شوخی که تمام پای بستم او را
بی منت جام و باده مستم او را
گفتا مپرستید بغیر از من کس
جز او نه کسی تا که پرستم او را
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴
از بس در سر هوای آن دوست مرا
روی دل از آنجهت بهر سوست مرا
چون دوست نمیکند ز دشمن فرقم
دشمن که نکرد فرق از دوست مرا
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵
ای عشق به حسن دیده در ساز مرا
عیبم همه سر به سر، هنر ساز مرا
دلگیرم از آب زندگانی، دلگیر
لب تشنه به خوناب جگر ساز مرا
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۶
رفتم بر آن نگار سیمین غبغب
گفتم به سفر میروم ای مه امشب
رویی چو قمر، زلف چو عقرب بنمود
یعنی که مرو هست قمر در عقرب
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۷
هرگز دل خو نگشتهام از غم نگرفت
راه و روش مردم عالم نگرفت
کس یار نشد به ما که اغیار نگشت
کس مار نشد که او ز مارم نگرفت
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۸
ای گشته تو را صفات، مانع از ذات
از ذات فرو نمان به امید صفات
چندم پرسی کز چه جهت روزی توست
با آنکه خداست رازق از کل جهات
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹
آهم ز فراز آسمٰانها بگذشت
اشکم ز محیط هفت دریا بگذشت
گفتی که به کار سازیت برخیزم
بنشین بنشین که کار از اینها بگذشت
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۰
سر کردهٔ اهل دانش و دید اینست
شایسته تخت و تاج جمشید این است
خورشید هزار طعنه دارد با بدر
بدری که زند طعنه بخورشید این است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۱
از کوتهی، ار عمر درازت هوس است
جاوید اگر شوی همان یک نفس است
خر تیرهٔای الاغ تا کی شرمی
درماندهٔای مزبله تا چند بس است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۲
بی عشق مباش اگر چه محض سخن است
بی درد مزی اگر چه درد بدن است
در قید فنا مباش کازادی تو
از نیستی و نیست، مجرد شدن است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۳
آن رند که در عالم دل آگاه است
از دامن او دست فلک کوتاه است
ای آنکه به دل تو را غم جانکاه است
از ما تا تو هزار فرسخ راه است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۴
با درویشان کبر خود اندیش بد است
با خویش بدست آنکه به درویش بد است
از بسکه بدم بخویش، از خوبی خویش
با من خوب است آنکه بدرویش بد است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۵
یک حرف مگو اگر هزارت سخن است
از خود مشنو اگر چه در عدن است
بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ،
بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۶
ای دل شادی به سوز ماتم این است
بیگانه عٰالم غمی، غم این است
دوزخ به مکافات تو درمانده و تو
جنت طلبی برو جهنم این است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۷
ما را غم دی و محنت فردا نیست
آن را چه خوریم غم که پا بر جا نیست
یکدم فرصت به هر دو عالم ندهیم
کم فرصتی ار کند فلک با ما نیست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۸
ای آن تو را بسی غم تنباکوست
خوش باش که هر خار و خسی تنباکوست
اوقات تمام تیره و تلخ گذشت
گویا همه عمرت، نفسی تنباکوست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۹
در عشق اگر جان بدهی، جان آنست
ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
گر در ره او دل تو دارد دردی
آن درد نگهدار که درمان آنست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۰
آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت
او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت
من زندهٔ عقل را فشردم صد بار
چیزی به جز آن واهمه در جیب نداشت