اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۹ - همای علم تا افتد بدامت
همای علم تا افتد بدامت
یقین کم کن گرفتار شکی باش
عمل خواهی یقین را پخته تر کن
یکی جوی و یکی بین و یکی باش
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۰ - خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
نگاهی تشنهٔ دیدار دارم
در افتد هر زمان اندیشه با شوق
چه آشوب افکنی در جان زارم
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۱ - دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ
دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ
ز بیمش زرد مانند زریری
به خود باز آ خودی را پخته تر گیر
اگر گیری ، پس از مردن نمیری
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۲ - ز پیوند تن و جانم چه پرسی
ز پیوند تن و جانم چه پرسی
به دام چند و چون در می نیایم
دم آشفته ام در پیچ و تابم
چو از آغوش نی خیزم نوایم
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۳ - مرا فرمود پیر نکته دانی
مرا فرمود پیر نکته دانی
هر امروز تو از فردا پیام است
دل از خوبان بی پروا نگهدار
حریمش جز به او دادن حرام است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۴ - ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟
ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟
ضمیر ما به آیاتش دلیل است
خرد آتش فروزد دل بسوزد
همین تفسیر نمرود و خلیل است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۵ - من از بود و نبود خود خموشم
من از بود و نبود خود خموشم
اگر گویم که هستم خود پرستم
ولیکن این نوای ساده کیست
کسی در سینه می گوید که هستم
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۶ - ز من با شاعر رنگین بیان گوی
ز من با شاعر رنگین بیان گوی
چه سود از سوز اگر چون لاله سوزی
نه خود را می گدازی ز آتش خویش
نه شام دردمندی بر فروزی
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۷ - ز خوب و زشت تو ناآشنایم
ز خوب و زشت تو ناآشنایم
عیارش کرده ئی سود و زیان را
درین محفل ز من تنها تری نیست
به چشم دیگری بینم جهان را
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۸ - تو ای شیخ حرم شاید ندانی
تو ای شیخ حرم شاید ندانی
جهان عشق را هم محشری هست
گناه و نامه و میزان ندارد
نه او را مسلمی نی کافری هست
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۹ - چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب
چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب
میان صد گهر یک دانه گردد
به بزم همنوایان آنچنان زی
که گلشن بر تو خلوت خانه گردد
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۰ - من ای دانشوران در پیچ و تابم
من ای دانشوران در پیچ و تابم
خرد را فهم این معنی محال است
چسان در مشت خاکی تن زند دل
که دل دشت غزالان خیال است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۱ - میارا بزم بر ساحل که آنجا
میارا بزم بر ساحل که آنجا
نوای زندگانی نرم خیز است
به دریا غلت و با موجش در آویز
حیات جاودان اندر ستیز است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۲ - سراپا معنی سر بسته ام من
سراپا معنی سر بسته ام من
نگاه حرف بافان برنتابم
نه مختارم توان گفتن به مجبور
که خاک زنده ام در انقلابم
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۳ - مگو از مدعای زندگانی
مگو از مدعای زندگانی
ترا بر شیوه های او نگه نیست
من از ذوق سفر آنگونه مستم
که منزل پیش من جز سنگ ره نیست
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۴ - اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ
اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ
ز فیض آرزوی تو گهر شد
به زر خود را مسنج ای بندهٔ زر
که زر از گوشهٔ چشم تو زر شد
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۵ - وفا ناآشنا بیگانه خو بود
وفا ناآشنا بیگانه خو بود
نگاهش بیقرار از جستجو بود
چو دید او را پرید از سینهٔ من
ندانستم که دست آموز او بود
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۶ - مپرس از عشق و از نیرنگی عشق
مپرس از عشق و از نیرنگی عشق
بهر رنگی که خواهی سر بر آرد
درون سینه بیش از نقطه ئی نیست
چو آید بر زبان پایان ندارد
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۷ - مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر
مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر
ازین بستان سرا دیگر چه خواهی
لب جو، بزم گل، مرغ چمن سیر
صبا ، شبنم ، نوای صبحگاهی
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۸ - مرا روزی گل افسرده ئی گفت
مرا روزی گل افسرده ئی گفت
نمود ما چو پرواز شرار است
دلم بر محنت نقش آفرین سوخت
که نقش کلک او ناپایدار است