گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۶ - هنوز اندر جهان دم غلام است

 

هنوز اندر جهاندم غلام است

نظامش خام و کارش ناتمام است

غلام فقرن گیتی پناهم

که در دینش ملوکیت حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۷ - محبت از نگاهش پایدار است

 

محبت از نگاهش پایدار است

سلوکش عشق و مستی را عیار است

مقامش عبده‘مد ولیکن

جهان شوق را پروردگار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۸ - به ملک خویش عثمانی امیر است

 

به ملک خویش عثمانی امیر است

دلشگاه و چشم او بصیر است

نپنداری که رست از بند افرنگ

هنوز اندر طلسم او اسیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۹ - خنک مردان که سحر او شکستند

 

خنک مردان که سحر او شکستند

به پیمان فرنگی دل نبستند

مشو نومید و با خودشنا باش

که مردان پیش ازین بودند و هستند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۰ - به ترکانرزوئی تازه دادند

 

به ترکانرزوئی تازه دادند

بنای کار شان دیگر نهادند

ولیکن کو مسلمانی که بیند

نقاب از روی تقدیری گشادند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۱ - بهل ای دخترک این دلبری ها

 

بهل ای دخترک این دلبری ها

مسلمان را نزیبد کافری ها

منه دل بر جمال غازه پرورد

بیاموز از نگه غارتگری ها

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۲ - نگاه تست شمشیر خدا داد

 

نگاه تست شمشیر خدا داد

به زخمش جان ما را حق بما داد

دل کامل عیارن پاک جان برد

که تیغ خویش راب از حیا داد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۳ - ضمیر عصر حاضر بی نقاب است

 

ضمیر عصر حاضر بی نقاب است

گشادش در نمود رنگ وب است

جهانتابی ز نور حق بیاموز

که او با صد تجلی در حجاب است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۴ - جهان را محکمی از امهات است

 

جهان را محکمی از امهات است

نهادشان امین ممکنات است

اگر این نکته را قومی نداند

نظام کار و بارش بی ثبات است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۵ - مرا داد این خرد پرور جنونی

 

مرا داد این خرد پرور جنونی

نگاه مادر پاک اندرونی

ز مکتب چشم و دل نتوان گرفتن

که مکتب نیست جز سحر و فسونی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۶ - خنکن ملتی کز وارداتش

 

خنکن ملتی کز وارداتش

قیامتها ببیند کایناتش

چه پیشید ، چه پیش افتاد او را

توان دید از جبین امهاتش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۷ - اگر پندی ز درویشی پذیری

 

اگر پندی ز درویشی پذیری

هزار امت بمیرد تو نمیری

بتولی باش و پنهان شو ازین عصر

که درآغوش شب گیری بگیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۸ - ز شام ما برونور سحر را

 

ز شام ما برونور سحر را

به قر ن باز خوان اهل نظر را

تو میدانی که سوز قرأت تو

دگرگون کرد تقدیر عمر را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۴۹ - چه عصر است این که دین فریادی اوست

 

چه عصر است این که دین فریادی اوست

هزاران بند درزادی اوست

ز رویدمیت رنگ و نم برد

غلط نقشی که از بهزادی اوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۰ - نگاهش نقشبند کافری ها

 

نگاهش نقشبند کافری ها

کمال صنعت اوزری ها

حذر از حلقهٔ بازارگانش

قمار است این همه سوداگری ها

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۱ - جوانان را بدموز است این عصر

 

جوانان را بدموز است این عصر

شب ابلیس را روز است این عصر

بدامانش مثال شعله پیچم

که بی نور است و بی سوز است این عصر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۲ - مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد

 

مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد

ضمیرش باقی و فانی بهم کرد

ولیکن الامان از عصر حاضر

که سلطانی به شیطانی بهم کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۳ - چه گویم رقص تو چون است و چون نیست

 

چه گویم رقص تو چون است و چون نیست

حشیش است این نشاط اندرون نیست

به تقلید فرنگی پای کوبی

به رگهای تون طغیان خون نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۴ - در صد فتنه را بر خود گشادی

 

در صد فتنه را بر خود گشادی

دو گامی رفتی و از پا فتادی

برهمن از بتان طاق خودراست

تو قر ن را سر طاقی نهادی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۵ - برهمن را نگویم هیچ کاره

 

برهمن را نگویم هیچ کاره

کند سنگ گران را پاره پاره

نیاید جز به زور دست و بازو

خدائی را تراشیدن ز خاره

اقبال لاهوری
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۹
sunny dark_mode