گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو

 

چو مادر دید ویسِ دلستان را،

به گونه خوار کرده گلستان را،

بدو گفت: «ای همه خوبی و فرهنگ،

جهان را از تو پیرایه‌ست و اورنگ.

ترا خسرو پدر، بانوت مادر؛

[...]

۳۵ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست

زمانی بود و باز از جای برجست

بگفت این و دگر ره شد به روزن

ز روزن تیغ زد خورشید روشن

دگر ره گفت با رخش ره انجام

[...]

۳۵ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی