شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲
مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹
میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱
جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت
رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟
شیخ بهایی » موش و گربه » مقدمه
جان شیرین که نثار قدم یار نباشد
بفکنم دور که آن بر تن من بار نباشد
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۴
کس از براى زمستان نخواست سایهى بید
کسى ز شدت گرما برِ آفتاب نرفت
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۴
بیا و ترک تعلق کن و به عیش گراى
که کاف ترک تعلق، کلید هر گنج است
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵
عنان من که رها میکنى نمیدانى
که با هزار کمند دگر به دست نیایم
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵
اى دل ز دست دشمن چون یافتى رهایى
فارغ نشین که روزى عمر دوباره یابى
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵
آنچه من امروز کردم از ره رحمت به موش
در همه عالم برادر با برادر کى کند؟
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵
اى برادر خو به تنهایى چنان کن متصل
کز خلائق با کسان صحبت نباشد غیر دل