جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
جامی روزی فلک به دادت برسد
وز بند زمانه صد گشادت برسد
پای از سر خویش و کرسی از زانو کن
تا دست به دامن مرادت برسد
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
جامی کمی زمانه از بیشی به
در کار جهان واپسی از پیشی به
در هر امری عاقبت اندیشی به
در عاقبت امور درویشی به
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
راه طلبم ز پای و پی خالی چند
بزم طربم ز نای و نی خالی چند
پیمانه من زمانه پر خواهد کرد
دستم ز قدح قدح ز می خالی چند
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
احمد که اجل به قتل او تیغ کشید
وز دهر بجز زهر شهادت نچشید
آورد خرد برون چو این نکته شنید
تاریخ وفات او ز مقتول شهید
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
دارم دلی از خون جگر مالامال
کو قاصد باد صبح یا پیک شمال
کز پیر بلادیده کنعان فراق
گوید خبری به یوسف مصر جمال
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
ای رشک شکر لب تو از لطف سخن
هر دم به تو نو امید یاران کهن
کامم ز لبت همیشه شیرین بوده ست
زابروی ترش کام مرا تلخ مکن
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
کی بنده ز لطف شاه خود بگریزد
وز مایه عز و جاه خود بگریزد
جز سایه او نیست پناه دگرش
حاشا که کس از پناه خود بگریزد
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
در راه طلب طالب و مطلوب نماند
در بزم طرب راغب و مرغوب نماند
نیل فلک از موج قضا طغیان کرد
در مصر بقا یوسف و یعقوب نماند
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
عمری دل من ز شوق یعقوب تپید
یعقوب برفت و روی یعقوب ندید
رنجی که به من از غم یعقوب رسید
هرگز یعقوب از غم یوسف نکشید
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آب سخنم روان که می خواهم نیست
شایسته به هر زبان که می خواهم نیست
از گفت و شنید و خواندن آن هستم
شرمنده که آنچنان که می خواهم نیست
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
از سوزش سودای تو ای شاه فرید
دارم دل ریش را نمکسود قدید
هرچند بود جدید را ذوق دگر
ما را ز قدید تو بود ذوق جدید
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
آن مه که ز شاه قصه چون بنویسد
بر لوح سپهر نیلگون بنویسد
بادش چندان بقا که در سیرت او
صد دفتر تاریخ فزون بنویسد
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
گفتم به فلان که رنجت از مهمان چیست
هر نیم شبت ز دست او افغان چیست
گفتا که تو را زبان بدین جنبان چیست
سگ داند و کفشگر که در انبان چیست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
یارم چو شود به طوف بستان مایل
گل دل بکند ز برگ خود خوار و خجل
بیند رخ او و سر نهد در عقبش
وانگه دهدش خبر ز بی برگی گل
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۶
ای آمده سوی بیدلان دیر به دیر
وز سنگدلی به خونشان گشته دلیر
دیدم رخ خوب تو در اثنای دو روز
چون بنمودی میان امروز و پریر
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۷
چون جمع شود ز عقل و دین قافلهها
عشق تو کند« عالیها سافلها»
عشق تو که فرض ماست چون روی نمود
سهل است اگر فوت شود نافلهها
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۱
از آتش سودای تو دم زد دل من
بر طارم افلاک علم زد دل من
دامان امید را ز مقصد پر یافت
در پیروی تو تا قدم زد دل من
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳
بر حاشیه لوح جمال تو قلم
حرفی دو ز مشک سوده کرده ست رقم
هوش من ازان دو حرف مدهوش شده ست
مدهوش تو را ز رفتن هوش چه غم
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳
آنی تو که از نام تو می بارد عشق
وز نامه و پیغام تو می بارد عشق
عاشق گردد هر که به کویت گذرد
آری ز در و بام تو می بارد عشق
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵
لا فی النهار و لا فی اللیل لی فرح
فلا ابالی أطال اللیل ام قصرا
نی شب تهی ام نه روز از ناله و آه
خواهی شب من دراز خواهی کوتاه