جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
خوش آنکه به ترک حظ فانی بکنی
تدبیر بقای جاودانی بکنی
کوشش بکنی و هر چه بتوان دانست
دانی پس ازان هر چه بدانی بکنی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
طعنه بر من مزن به صورت زشت
ای تهی از فضیلت و انصاف
تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر می کند نه غلاف
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
کسی که با همه کس خوی بد به کار برد
همیشه در کف صد غصه ممتحن دانش
مرو به شحنه که زندان مقام او گردان
که پوست بر تن بدخو بس است زندانش
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
اعتراض است بر احکام جهاندار حکیم
عادت مرد حسد پیشه که خاکش به دهن
هر چه بیند به کف غیر فغان بردارد
که چرا داد به وی بی سبب آن را نه به من
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
هرچه آمد به دست مرد کریم
همه در پای دوستان افشاند
وانچه اندوخت سفله طبع لئیم
بعد مرگ از برای دشمن ماند
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
ای که بر سفله می دری جامه
نام ترسم به گرگیت برود
مشو افسوس پیشه با خردان
ور نه فر بزرگیت برود
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
دلا گوش کن از من این نکته خوش
که مانده ست در گوشم از نکته دانان
که هرکس کشد تیغ نامهربانی
شود کشته تیغ نامهربانان
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۲
صفحه دهر بود دفتر عمر همه خلق
اینچنین گفت خردمند چو اندیشه گماشت
خرم آن کس که درین دفتر پاک از همه حرف
رقم خیر کشید و اثر خیر گذاشت
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
عقل زن ناقص است و دینش نیز
هرگزش کامل اعتقاد مکن
گر بد است از وی اعتبار مگیر
ور نکو بر وی اعتماد مکن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
مغرور مشو به مال چون بی خبران
زیرا که بود مال چو ابر گذران
ابر گذران اگر چه گوهر بارد
خاطر ننهد مرد خردمند بر آن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
ای پسر سری کش از دشمن نهفتن لازم است
به که از افشای آن با دوستان کم دم زنی
دیده ام بسیار از سیر سپهر کج نهاد
دوستان دشمن شوند و دوستیها دشمنی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
علمی که ناگزیر تو باشد بدان گرای
وان را کز آن گزیر بود جستجو مکن
وان دم که حاصل تو شود علم ناگزیر
غیر از عمل به موجب آن آرزو مکن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
چو گردد شاه عالم عدل پیشه
شود آسایش گه گه همیشه
چو نالد بیدلی از سینه ریشی
بود یکسر ز نیش ظلم کیشی
خلاصی را ز دهر پیچ بر پیچ
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
تخم ظلم شاه نافرمانی مردم بود
جو چو کاری حاصل آن کشته کی گندم بود
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
آن به که ز اسباب مرض پرهیزی
وز ننگ طبیبان دغل بگریزی
ناگشته تهی معده به خوان ننشینی
زان پیش که معده پرکنی برخیزی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
زن آن بود که به هرکس که نیست محرم او
اگر چه مردم چشم است روی ننماید
به روی هر که نه جفت ویست گرچه به حسن
بود چو ماه فلک طاق، چشم نگشاید
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵
خامش نشین که جمع نشستن به خامشی
بهتر ز گفتنی که پریشانی آورد
از سر سر به مهر پشیمان نشد کسی
بس فاش گشته سر که پشیمانی آورد
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵
هر چه افشای آن بود دشوار
با حریفان مگو به آسانی
کانچه داری نهفته بتوان گفت
وانچه گفتی نهفت نتوانی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵
هر سر سر به مهر که در خاطر افتدت
سرعت مکن به لوح بیانش نگاشتن
ترسم شود غرامت اظهار آن تو را
مشکل تر از ندامت پوشیده داشتن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵
بخردی را ز راز فاش و نهان
مثلی نیک بر زبان رفته
کین چو تیر است مانده در قبضه
وان چو تیر است از کمان رفته