جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۸
قسمت رزقت ز ازل کرده اند
چند پی رزق پراکندگی
فایده زندگیت بندگیست
سر مکش از قاعده بندگی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۹
گرچه زندان است بر صاحبدلان
هر کجا بویی ز وصل یار نیست
هیچ زندان عاشق مشتاق را
تنگتر از صحبت اغیار نیست
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۰
صوفی که به خرقه دوزیش بازاریست
گر بخیه فقر می زند خوش کاریست
ور جنبش طبع دست او جنباند
هر بخیه و رشته اش بت و زناریست
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۱
خوش آن که چون نیست شد از این نقش مجاز
دیگر به وجود خویشتن نامد باز
زان پس چو وجود یافت زان مایه ناز
جاوید بر او در عدم گشت فراز
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۲
هر که بینی که پس از پرورش فقر او را
در صف زنده دلان نام به ارشاد رود
باد دعوی به سر او مبر ای خواجه مباد
که از این بی ادبی دین تو بر باد رود
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۳
کار بی اختیار خواجه مکن
ای که داری به بندگی اقرار
هرکجا اختیار خواجه بود
بندگان را به اختیار چه کار
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۴
هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت
باید آن قول پسندیده ازو بپسندی
حاصل معنی آن کندن و پیوستن چیست؟
یعنی از خلق کنی دل، به خدا پیوندی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۵
از دلق و عصا صدق و صفایی نرسد
وز سبحه بجز بوی ریایی نرسد
هردم به کجا رسد مگو سلسله ات
کز سلسله هیچ کس به جایی نرسد
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
خوش آنکه به ترک حظ فانی بکنی
تدبیر بقای جاودانی بکنی
کوشش بکنی و هر چه بتوان دانست
دانی پس ازان هر چه بدانی بکنی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
طعنه بر من مزن به صورت زشت
ای تهی از فضیلت و انصاف
تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر می کند نه غلاف
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
کسی که با همه کس خوی بد به کار برد
همیشه در کف صد غصه ممتحن دانش
مرو به شحنه که زندان مقام او گردان
که پوست بر تن بدخو بس است زندانش
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
اعتراض است بر احکام جهاندار حکیم
عادت مرد حسد پیشه که خاکش به دهن
هر چه بیند به کف غیر فغان بردارد
که چرا داد به وی بی سبب آن را نه به من
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
هرچه آمد به دست مرد کریم
همه در پای دوستان افشاند
وانچه اندوخت سفله طبع لئیم
بعد مرگ از برای دشمن ماند
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
ای که بر سفله می دری جامه
نام ترسم به گرگیت برود
مشو افسوس پیشه با خردان
ور نه فر بزرگیت برود
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
دلا گوش کن از من این نکته خوش
که مانده ست در گوشم از نکته دانان
که هرکس کشد تیغ نامهربانی
شود کشته تیغ نامهربانان
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۲
صفحه دهر بود دفتر عمر همه خلق
اینچنین گفت خردمند چو اندیشه گماشت
خرم آن کس که درین دفتر پاک از همه حرف
رقم خیر کشید و اثر خیر گذاشت
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
عقل زن ناقص است و دینش نیز
هرگزش کامل اعتقاد مکن
گر بد است از وی اعتبار مگیر
ور نکو بر وی اعتماد مکن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
مغرور مشو به مال چون بی خبران
زیرا که بود مال چو ابر گذران
ابر گذران اگر چه گوهر بارد
خاطر ننهد مرد خردمند بر آن
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
ای پسر سری کش از دشمن نهفتن لازم است
به که از افشای آن با دوستان کم دم زنی
دیده ام بسیار از سیر سپهر کج نهاد
دوستان دشمن شوند و دوستیها دشمنی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳
علمی که ناگزیر تو باشد بدان گرای
وان را کز آن گزیر بود جستجو مکن
وان دم که حاصل تو شود علم ناگزیر
غیر از عمل به موجب آن آرزو مکن