گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

سبحانک لا علم لنا الا ما

علمت و الهمت لنا الهاما

ما را برهان ز ما و آگاهی ده

از سر معینی که داری با ما

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

دردا و هزار بار دردا دردا

کامروز ندارم خبری از فردا

فردا که شوم فرد ز بیگانه و خویش

رب ارحم لی ولا تذرنی فردا

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

گه باده و گاه جام خوانیم تو را

گه دانه و گاه دام خوانیم تو را

جز نام تو بر لوح جهان حرفی نیست

آیا به کدام نام خوانیم تو را

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

عمری به شکیب می ستودم خود را

در شیوه صبر می نمودم خود را

چون هجر آمد کدام صبر و چه شکیب

المنة لله آزمودم خود را

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

گر شاخ صبوری به بر آید چه عجب

ور محنت دوری به سر آید چه عجب

چون دل که خلاصه وجود است آنجاست

تن نیز اگر بر اثر آید چه عجب

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

درج دهنت که هست تنگ و نایاب

در وی درج است سی و دو در خوشاب

رنگین لب تو بود پی ضبط حساب

بر وی رقم «لام » و «بی » از لعل مذاب

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

ای رحمت تو شامل ملک و ملکوت

خاص تو ردای کبریا و جبروت

جان را به تو قوت است و دل را به تو قوت

انت الباقی و کل شی ء سیموت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

من ناحیة الوصال هبت نفحات

فارتاح فؤادنا لشم الفوحات

در وادی هجر تشنه لب می مردیم

آمد ز سحاب لطف جانان رشحات

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

توحید حق ای خلاصه مخترعات

باشد به سخن یافتن از ممتنعات

رو نفی وجود کن که در خود یابی

سری که نیابی ز فصوص و لمعات

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

یک ذره ز ذرات جهان پیدا نیست

کز نور تو لمعه ای در آن پیدا نیست

از غیر نشان تو همی جستم دی

و امروز ز غیر تو نشان پیدا نیست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

همسایه و همنشین و همره همه اوست

در دلق گدا و اطلس شه همه اوست

در انجمن فرق و نهانخانه جمع

بالله همه اوست ثم بالله همه اوست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

در صورت آب و گل عیان غیر تو کیست

در خلوت جان و دل نهان غیر تو کیست

گفتی که ز غیر من بپرداز دلت

ای جان و جهان در دو جهان غیر تو کیست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

بر شکل بتان رهزن عشاق حق است

لا بلکه عیان در همه آفاق حق است

چیزی که بود ز روی تقیید جهان

والله که همان ز وجه اطلاق حق است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

زین پیش برون ز خویش پنداشتمت

در غایت سیر خود گمان داشتمت

اکنون که تو را یافتم آنی دانم

کاندر قدم نخست بگذاشتمت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

کردم توبه شکستیش روز نخست

چون بشکستم به توبه ام خواندی چست

القصه زمام توبه ام در کف توست

یکدم نه شکسته اش گذاری نه درست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

آن کس که لبت دید تو را جان گفته ست

وان کس که رخت، مهر درخشان گفته ست

القصه جهان حسن تو بسیار است

هر کس ز تو هر چه دیده است آن گفته ست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

قرب تو به اسباب و علل نتوان یافت

بی سابقه فضل ازل نتوان یافت

بر هر چه بود توان گرفتن بدلی

تو بی بدلی تو را بدل نتوان یافت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

سوفسطایی که از خرد بی خبر است

گوید عالم خیالی اندر گذر است

آری عالم همه خیالی ست ولی

جاوید در او حقیقتی جلوه گر است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

راهی ست ز حق به خلق بس روشن و راست

راهی ست ز خلق سوی حق پر کم و کاست

هر کس که ازان رهش رساندند رسید

وان کس که درین رهش فکندند نخاست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

روزم به غم جهان فرسوده گذشت

شب در هوس بوده و نابوده گذشت

عمری که ازو دمی جهانی ارزد

القصه به فکرهای بیهوده گذشت

جامی
 
 
۱
۲
۳
۸