گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱

 

زشت‌رو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟

لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲

 

چرخ می‌داند عیار آه پرتأثیر را

می‌توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳

 

چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را

بی‌زبان کرده است سحر غمزه‌ات اعجاز را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴

 

چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را

از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵

 

از دست کار رفته بود پیش، کار ما

در برگریز جوش زند نوبهار ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶

 

گردون سنگدل نبود مرد جنگ ما

پروای تیغ کوه ندارد پلنگ ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷

 

زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما

گردید رفته رفته زمین آسمان ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸

 

تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟

می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹

 

بگذار شود زیر و زبر جسم گران را

تا چند عمارت کنی این گور روان را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰

 

بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را

نی صور سرافیل بود مرده دلان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱

 

کلید فتح بود از دل شکسته گدا را

در گشاده روزی است چشم بسته گدا را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲

 

قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را

چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۳

 

زهی ز روزن داغ تو روشنایی دل‌ها

شکست طرف کلاه تو مومیایی دل‌ها

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴

 

نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را

زنگ پیراهن تن می شود آیینه ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵

 

گریه مستانه بی‌مِیْ می‌کند ما را خراب

سیل بیکارست چون از خود برآرد خانه آب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶

 

از ترحم حسن جولان می‌نماید در نقاب

ساقی از بی‌ظرفی ما می‌کند در باده آب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷

 

می‌شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب

بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۸

 

عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب

نتوان زد به گره آب روان را ز حباب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۹

 

چه خیال است کند مست ترا باده ناب

مستی چشم ترا آب خمارست شراب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰

 

روز در جام می آویز که در شب می ناب

همچو آبی است که لب تشنه بنوشد در خواب

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۲۶