گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

در بند گره‌گشای می‌باید بود

ره گم شده، رهنمای می‌باید بود

یک سال و هزار سال می‌باید زیست

یک جای و هزار جای می‌باید بود

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

مازار کسی، کز تو گزیرش نبود

جز بندگی تو در ضمیرش نبود

بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز

جز آب دو دیده دستگیرش نبود

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟

در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟

جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است

اندیشهٔ چیز دگرت نیست، چه سود؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

حاشا! که دل از خاک درت دور شود

یا جان ز سر کوی تو مهجور شود

این دیدهٔ تاریک من آخر روزی

از خاک قدم‌های تو پر نور شود

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

دل دیدن رویت به دعا می‌خواهد

وصلت به تضرع از خدا می‌خواهد

هستند شکرلبان درین ملک بسی

لیکن دل دیوانه تو را می‌خواهد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

ای از کرمت مصلح و مفسد به امید

وز رحمت تو به بندگان داده نوید

شد موی سفید و من رها کرده نیم

در نامهٔ خود بجای یک موی سفید

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید

گر ناز کند و گر نوازد شاید

روی تو نکوست، من بدانم خوشدل

کز روی نکو به جز نکویی ناید

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

عالم ز لباس شادیم عریان دید

با دیدهٔ گریان و دل بریان دید

هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت

هر صبح، که خندید مرا گریان دید

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

این عمر، که برده‌ای تو بی‌یار بسر

ناکرده دمی بر در دلدار گذر

جانا، بنشین و ماتم خود می‌دار

کان رفت که آید ز تو کاری دیگر

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

افتاد مرا با سر زلفین تو کار

دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار

دل در سر زلفین تو گم کردستم

جویای دل خودم، مرا با تو چه کار؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار

تخم هجرت ز میوه درد آرد بار

از اشک، رخم ز خاک نمناک‌تر است

هر خار، که روید گل زرد آرد بار

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

در واقعهٔ مشکل ایام نگر

جامی است تو را عقل، در آن جام نگر

ترسم که به بوی دانه در دام شوی

ای دوست، همه دانه مبین دام نگر

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲

 

ای در طلب تو عالمی در شر و شور

نزدیک تو درویش و توانگر همه عور

ای با همه در حدیث و گوش همه کر

وی با همه در حضور و چشم همه کور

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳

 

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز

آمد بر من خیال معشوق فراز

برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا:

باری، بنگر، که از که می‌مانی باز؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴

 

دل ز آرزوی تو بی‌قرار است هنوز

جان در طلبت بر سر کار است هنوز

دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک

هم بر سر آن گریهٔ زار است هنوز

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵

 

بیزار شد از من شکسته همه کس

من مانده‌ام اکنون و همان لطف تو بس

فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان

در جمله جهان به جز تو، فریادم رس

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶

 

ای دل، سر و کار با کریم است، مترس

لطفش چو خداییش قدیم است، مترس

از کرده و ناکرده و نیک و بد ما

بی سود و زیان است، چه بیم است؟ مترس

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷

 

ای دل، قلم نقش معما می‌باش

فراش سراپردهٔ سودا می‌باش

مانندهٔ پرگار به گرد سر خویش

می‌گرد و به طبع پای بر جا می‌باش

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸

 

امشب چو جمال داده‌ای خب می‌باش

مه طلعت و گل رخ و شکرلب می‌باش

ای شب، چو من از تو روز خود یافته‌ام

تا صبح قیامت بدمد شب می‌باش

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹

 

آمد به سر کوی تو مسکین درویش

با چشم پرآب و با دل پارهٔ ریش

بگذار که در پای تو اندازد سر

کو بی‌رخ خوب تو ندارد سر خویش

عراقی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۳۵
sunny dark_mode