خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱
از زلف تو سودائی و شیدا دل ما
در کوی غمت ساخته مأوا دل ما
چون غرقه دریای حقیقت گشتیم
عالم همه قطره گشت و دریا دل ما
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای خیل غمت برده بیغما دل ما
مهر تو سپهرست و ثریا دل ما
بستیم دل شکسته در زلف کژت
تا خود چکند زلف کژت با دل ما
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳
ای روز جهانتاب تو همسایه شب
پروین قمر سای تو پیرایه ی شب
عقرب که شنیده است بر خرمن ماه
خورشید که دیده است همسایه ی شب
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۴
تا مایه ی سودای تو سرمایه ی ماست
خورشید جهان فروز در سایه ی ماست
در سایه ی مهر ما گرفتیم وطن
هم سایه ماست آنکه همسایه ی ماست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵
یاری اگرت تیغ زند راحت ماست
هم خلوت ما و خالی از خلوت ماست
در حضرت او حضور ما ممکن نیست
کانجا که بود حضور او غیبت ماست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۶
برگردش چرخ چون نمی باشد دست
دل در بد و نیک دهر چون باید بست
این محنت و غم که هست پندار که نیست
وین عیش و طرب که نیست انگار که هست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۷
آن لعل که گنج شایگانست کجاست
وان آب که آتش روانست کجاست
تا چهره ی جان در آن ببینم روشن
آن جام که آئینه ی جانست کجاست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۸
زینسان که بزیر پای غم گشتم پست
جز جام میم کسی کجا گیرد دست
آن لحظه که بر جنازه گردد سرمن
از گردش کاسه سرم بینی مست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۹
اکنون که ز سبزه آسمانی شد دشت
وز سنبل ترناف زمین مشگین گشت
بر طارم پیروزه گوئی نرگس
طاسیست ززر نهاده در سیمین طشت
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
چون خسرو گل بجای جمشید نشست
دیدم بصبوح نرگس باده پرست
بر کرسی پیروزه سر انداخته پیش
از نقره و زر تبشی و منقر در دست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
نرگس که مدام خوشدل و سرمستست
زانست که دست از قدح زرشستست
در سوسن و سر و بین که معلوم کنی
کازاده زبان دراز و کوته دستست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
مه ذره ئی از مهر رخ مهوش ماست
در پیش تو نیست روشن اینک پیداست
سرو چمن از نشاط آن می نالد
کو را گفتم بقامتش مانی راست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
گر سرو سهی بقد او ماند راست
چوبین و دراز و ناتراشیده چراست
ور قامت من نه ابرویش را همتاست
پیوسته بگو راست که بهر چه دوتاست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای آنکه شبت جیب ثریا بگرفت
آهم ز غمت دامن جوزا بگرفت
از آتش رویت جگر گلاله بسوخت
از قد تو کار سرو بالا بگرفت
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
ای چشم تو مخمور و من از چشم تو مست
وی جان من از جام لبت باده پرست
بنشین که نسیم نوبهاری برخاست
برخیز که شمع صبحگاهی بنشست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
هر چند که یک موی نیرزم بر دوست
فرق از تن من تا بمیانش یک موست
کس بر رخ ما قطره ی آبی نچکاند
جز دیده که آبروی ما جمله ازوست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
بر خاک درت غمست کو محرم ماست
بیرون ز غم تو کیست کو را غم ماست
کس نیست که ما را نفسی خوش دارد
جز بلبل خوش نفس که او همدم ماست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
چون زلف تو بر مه سر چوگان بشکست
گوی دل من بر سر میدان بشکست
از موی تو کار مشک در پا افتاد
از روی تو پشت ماه تابان بشکست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ای سرو سهی که قد و بالات خوشست
آن دُرج پر از لؤلؤی لالات خوشست
گیسوی دراز را میفکن بر دوش
کان شعر سیه بر قد و بالات خوشست
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
می گفت مگر ملامت از ما بگرفت
چون لاله دلت زاتش سواد بگرفت
از جزع یمن لؤلؤ لالا بفشاند
اطراف مهش عقد ثریا بگرفت