گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای پیکرم از مهر مهی ماه نوی

گر خرمن من بسوخت بروی بجوی

سیم زنخش در خم چوگان سیاه

افتاده چو گوئی و در آن گوی گوی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

بی یار هزار باغ و گلشن بجوی

ور دست بود هزار دشمن بجوی

گفتم بنگر کز رخ گندم گونت

چون کاه شدم گفت که بر من بجوی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

می آیم و در بروی من می بندی

می گریم و بر گریه من می خندی

پشتم چو کمان کردی و چون تیر مرا

در خویش کشیدی و بدور افکندی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

شرطست دلا کز سر جان برخیزی

وز بند غم عشق بنان نگریزی

چون آب تو می رود ز نادیدن دوست

ای دیده بهر زه آب خود می ریزی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ای دیده زانوار تو موسی قبسی

وی یافته ز انفاس تو عیسی نفسی

روی تو ز بس نهانی و پیدائی

در دیده ی هر کسی و نادیده کسی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای خواجه که سرمایه دین ودادی

داریم باقبال تو دائم شادی

با بنده بطرف باغ سوسن می کرد

از بندگی تو صد هزار آزادی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ای پیک مبارک ز کجا می آئی

گوئی ز دیار یار ما می آئی

وی هدهد میمون که پیام آوردی

آخر چه خبر گر ز سبا می آئی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ای بنده ی درگاه تو هر آزادی

هر ذرّه ی سنگی ز غمت فرهادی

وی در ره وحدت تو آدم خاکی

وز گلشن قدرت تو عیسی بادی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

تا چند ز مهر مه آن غالیه موی

چون سایه روم در بدر و کوی بکوی

با نامه و خامه باز گفتم غم دل

این هم دو زبان آمدی و آن نیز دو روی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

رفت آنک بباغ و راغ کردیمی جای

بودیم بهر پرده سرا پرده سرای

کان پای که پایمرد بودی ما را

زین دست ز دستش اوفتادم از پای

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

هر چند که در ملک فصاحت میری

چون شمع زبان مکش که در دم می ری

تا چند زنی لاف که میر سخنم

بر سبلت خویش تا نمیری میری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

هر چند که ما را فلک بی سر و پای

یک روز نداد بر در مکنت جای

گر قافله ی آز بیک ره برسد

از درگه ما بانگ برآید که درآی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

در حال من از نگاه ازین به نکنی

باید که کمان ابروان زه نکنی

زانرو که برنگ روی زردم ماند

دانم که تو خود نظر درین به نکنی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

ای غرّه بفضل و خالی از دانائی

ما را بچه انکار کنی کز مائی

محمود کنم نام تو یاد محمود

زان رو که در اسهال نکو می آئی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

ای حلقه که هم پای سر اندازانی

پیوسته می اندار رسن بازانی

هر چند که نیستت سرو پای پدید

گردنکش حلقه ی سرافرازانی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

ای مشک تتار از سر زلفت تاری

در هر طرفی ز نرگست بیماری

بر عارضت آن خال سیه دانی چیست

زنگی بچه ئی نشسته در گلزاری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

ای کرده خور از خجلت رخسار تو خوی

این ناز و کرشمه با حریفان تا کی

چشم خوش میگون تو مستی در خواب

لعل لب نوشین تو جامی پی می

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

آن موی میان که تا میان دارد موی

از مردم چشم من نهان دارد روی

گفتم سر زلف تو پراکنده چراست

گفتا که سخنهای پراکنده مگوی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

در خانه دلم تنگ شد از تنهائی

رفتم بچمن چو بلبل شیدائی

چون دید مرا سرو، سری جنبانید

یعنی؛ به چه دل‌خوشی ببستان آئی؟!

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ای شب مگر آن زلف سمن فرسائی

زینسان که شدی بر رخ او سودائی

وی چشمه ی خورشید مگر عین زری

زان روی که از سنگ برون می آئی

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode