گنجور

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

قومی به فرشته می‌شمارند مرا

وزاهل صلاح می‌شمارند مرا

زان سوی دگر گر بنگارند مرا

در هیچ کنشتی نگذارند مرا

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

اشکم چو عقیق است ز درج گهرت

پشتم چو کمان گشت ز تیر نظرت

ای عهد تو همچون زلف تو جمله شکن

ای وعدهٔ تو تهی میان چون کمرت

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آن شاه که قبلهٔ نماز همه اوست

مقصود ز قصهٔ دراز همه اوست

صد ساله نماز و روزهٔ مردم را

قدری نبود که بی‌نیاز همه اوست

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

هر چند به چالاکی آن دلبر نیست

ما را طمع وصال او در خور نیست

زور و زر و زاریست سرمایهٔ عشق

زاری نخرد، زور ندارم، زر نیست

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا در سر من هوای مه‌روی من است

بر خاک نهاده سال و مه روی من است

دزدیده به سوی مه نگه می‌کردم

گفتا چه نگه کنی که مه روی من است

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

درد دلم از شمار دفتر بگذشت

این قصه به هر محفل و محضر بگذشت

این واقعه در جهان شنیده است کسی

من تشنهٔ آب و آبم از سر بگذشت

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

ای روی تو از لطافت آینهٔ روح

خواهم که قدمهای خیالت به صبوح

در دیده کشم ولی ز خار مژه‌ام

ترسم که شود پای خیالت مجروح

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

گل حاجت عاشقان روا خواهد کرد

زهد همه زاهدان هبا خواهد کرد

گل آمد و کار و بار ما بر هم زد

امسال دگر بار جفا خواهد کرد

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

جز من به دم سحرگهی مست که شد؟

بی می به سماع خرگهی مست که شد؟

از هش بروم چو بوی نرگس شنوم

بر بوی پیالهٔ تهی مست که شد؟

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

تا حق ز جهانیان ملولم نکند

شایستهٔ درگاه وصولم نکند

ترس تو از آن است که خاکت بخورد

بیم من از آنکه خود قبولم نکند

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

می‌آمد و هر سو نظری می‌افکند

بر هر طرف از لب شکری می‌افکند

گه‌گه به کرشمه سوی ما می‌نگریست

وز ناز نظر بر دگری می‌افکند

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

تا جلد جریده در جهان خواهد بود

پیوسته به دست دگران خواهد بود

می نوش و از این جریده برخوان غزلی

کاین عالم فانی گذران خواهد بود

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

دیدم گل سرخ سخت پیراسته بود

بلبل به دعای سحرش خواسته بود

بس تازه و دلگشا و آراسته بود

گویی که به روی صبح بر خاسته بود

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

ایام شباب است شراب اولاتر

هر غمزده‌ای مست و خراب اولاتر

عالم همه سر به سر خراب است و یباب

در جای خراب هم خراب اولاتر

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

با سنبلش آویختم از روی نیاز

گفتم من سودا زده را چاره بساز

گفتا که لبم بگبر و زلفم بگذار

در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

حال من خاکسار می‌بین و مپرس

می‌سوز از انتظار و می‌بین و مپرس

سودا زده‌ای چو من نیامد به جهان

اینک من و روزگار می‌بین و مپرس

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

دی غرق عرق در آفتابش دیدم

همچون گل تازه بی‌حجابش دیدم

دیدم به جمال او جهان را زآن روی

چون مردمک دیده در آبش دیدم

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

جز خار نروید ز گلستان دلم

جان دست فروشسته ز درمان دلم

در کسوت یوسفم به ظاهر لیکن

گرگ آبادیست چاه ویران دلم

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

عالم چو بهشت ولیکن گذران

بسان چو عروسی و صبا جلوه گران

بلبل زده صیت و نعره چون بی خبران

وز وجد گل و صبح به هم جامه دران

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

ناصر بخارایی
 
 
۱
۲