فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
با عشق هوس سوز غم کام کجا
این دانه ببین کجا و این دام کجا
ترطیب دماغ عشق چیز دگرست
سودای تو و روغن بادام کجا
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
در وادی عشق پر مکش منّت پا
بیگام درین مرحله شو ره پیما
مردم گویند پای بردار و برو
من میگویم که پای بگذار و بیا
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
اصحاب پیمبر ارچه نورند و هُدا
هر یک سوی آخرت رهیاند جدا
لیکن شه مردان علی عالیقدر
راهیست که راست میرود تا به خدا
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای راحت جان غصّه پرورد بیا
وی صیقل خاطر پر از گرد بیا
از درد دل خستهدلان بیخبری
مردیم ز دوری تو بیدرد، بیا
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای آرزوی دل غم اندود بیا
ای مرهم جان ناله فرسود بیا
رفتی چو به بزم غیر پر دیر مکن
از دست مبادا که روی، زود بیا
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
ای بینم جود تو همه بحر سراب
بینور وجودت همه معموره خراب
عالم همه از تو لاف هستی زدهاند
چون سایه ز آفتاب و چون موج ز آب
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
فیاض ازل که بزم هستی آراست
جام سخن از می معانی پیر است
تا تلخی می مذاق جان را نگزد
از شکّر شکر خویش کردش مزه راست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
از ناز قضا چو چهرة حسن آراست
تشریف حیا به قدّ عشق آمد راست
گر این دو نگهبان نبود از چپ و راست
بس دود کزین دو شعله برخواهد خاست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
هر چند که دل لبالب از نور خداست
لیکن به مثل قطره کجا بحر کجاست؟
داند نظری کو به حقیقت بیناست
کابینه اناالعکس اگر گفت؟ خطاست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ماه رمضان عجب مه روحفزاست
آثار لطایف اندرین مه پیداست
رنگ همه چون رنگ نقاهت ز چه روست
گر نه رمضان مزیل امراض خطاست!
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
ماییم که بیتکلّفیها فن ماست
در چار سوی گذشتگی مسکن ماست
رندی و نظربازی و مستی و جنون
ناموس هزار کار در گردن ماست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
درد تو تلافی تن آسانیهاست
عشق تو کفارة مسلمانیهاست
اندازة همّت پریشانان است
زلف تو که معراج پریشانیهاست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
در پیش کسی که علم و دانش بابست
توفیق مهیّا شدن اسبابست
اسباب چو جمع شد دگر کار از تست
توفیق برای سفرت مهتابست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
در گلشن عشق خرمی نایابست
خار و گلش از تشنه لبی سیرابست
با غنچه گل در ته یک پیراهن
پژمردگی و شکفتگی در خوابست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
امشب ز غمت روح و روانم میسوخت
وز تاب تب جسم تو جانم میسوخت
زان تب که شب دوش ترا داشت به رنج
مغزی که نداشت استخوانم میسوخت
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
فیّاض بیا که عشق بارت دادست
وز فتنه عقل زینهارت دادست
مردانه بیا از سر هستی بگذر
کاین دجله پر زور گذارت دادست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
ای شعله ز دست خوی بیدادگرت
میسوزم و هیچ نیست از من خبرت
گفتی که چو پروانه چه گردی گردم
میگردم قربان سرت گرد سرت
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
امروز که دیدار تو ما را عیدست
از داغ تو سینه گلشن امیّدست
گلگونة روی تو ز خون دل ماست
ورنه زردی لازمة خورشیدست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
فیّاض دگر عشق عبارت دادست
توفیق رواج کار و بارت دادست
کفّارة توبهای که کردی به خزان
این توبه شکستن بهارت دادست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
آنرا که به اوصاف تو دید دگرست
از لطف تو هر لحظه نوید دگرست
با طاعت ما روی بهی نیست ولی
ما را به جناب تو امید دگرست