گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

او را بدو چشم او در ز دیده همی بینش

تا لذت جان یابی از شیوه شیرینش

در گلشن روی او چون باد صبا هر دم

میبوی و بهم میچین از سنبل و نسرینش

در آینه جانها آنمه رخ خود بیند

[...]

۱۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ما چو گشتیم به تیر مژه یار عاشق

شد دل سوخته پر درد و جگر خوار عاشق

دو جهان را همه بر آتش سوزان فکند

هر که شد از دل و جان بر رخ دلدار عاشق

یار ما روی چو خورشید بعالم بنمود

[...]

۱۴ بیت
کوهی