گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود

 

نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب

توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

همی نخسبم شبها و چون تواند خفت

کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

همه بکردم هر حیلتی که دانستم

[...]

۶۰ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - حسب حال

 

دلم از نیستی چو ترسا نیست

تنم از عافیت هراسانیست

در دل از تف سینه صاعقه ایست

بر تن از آب دیده طوفانیست

گه دلم باد تافته گوئیست

[...]

۶۰ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - مدیح دیگر از آن بزرگ

 

دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر

جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر

چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده

چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر

به هست و نیست در آرد عنان من در مشت

[...]

۶۰ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۲ - ستایش استاد رشیدی

 

شب سیاه چو برچید از هوا دامن

زدوده گشت زمین را ز مهر پیرامن

ز برگ و شاخ درختان که بر زمین افتاد

فروغ مهر همه باغ کرد پر سوسن

چو برگ برگ گل زرد پاره پاره زر

[...]

۶۰ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۹ - هم در مدح او و شکوه از تیره بختی

 

جداگانه سوزم ز هر اختری

مگر هست هر اختری اخگری

یکی سخت سنگم که بگشاد چرخ

ز چشم من آبی ز دل آذری

همه کار بازیچه گشتست از آنک

[...]

۶۰ بیت
مسعود سعد سلمان