به نو بهاران غواص گشت ابر هوا

که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا

به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را

مگر نشاط کند شهریار زی صحرا

مگر که راغ سپهر است و نرگسان انجم

[...]

ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب

قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب

بساط پشت زمین و شراع روی هوا

ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب

لباسهای طبیعت نگر که چون بافد

[...]

لوا و عهد خطاب خلیفه بغداد

خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد

ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود

که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد یاد

جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری

[...]

چو تو معشوقه و چو تو دلبر

نبود خلق را به عالم در

ای مرا همچو جان و دیده عزیز

این و آن از تو یافت عمر و بصر

ببرد عشق عقل و عشق تو باز

[...]

ای کینه ور زمانه غدار خیره سار

بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار

هر هفته انده دگر آری به روی ما

رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار

یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم

[...]

ای روزگار تو نسب روزگار ملک

پرورد روزگار تو را در کنار ملک

از روزگار آدم تا روزگار تو

از بهر روزگار بود انتظار ملک

مسعود نام شاهی و چون نام تو ز تو

[...]

تیر و تیغست بر دل و جگرم

غم و تیمار دختر و پسرم

هم بدینسان گدازدم شب و روز

غم و تیمار مادر و پدرم

جگرم پاره است و دل خسته

[...]

بانو آن نادر جهان بسرود

حمله آورد بر بریشم رود

از بر آواز در سر افکندست

به گلو مقنعه در افکندست

گفتمی هست دختر لرزان

[...]