رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
دل من دشمن من کرد به من جانان را
خون شود دل که نهادم به سر دل جان را
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳
دلم میخواست بینم صورت او بینقاب اما
به آن صورت که دل میخواستش دیدم به خواب اما
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴
از دیروزم بتر امروز از دیشب بتر امشب
چه خواهم کرد فردا گر بمانم تا سحر امشب
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵ - قطعهٔ دوبیتی
هم به صحرا سبزه سرزد هم به گلشن گل دمید
میگساران را بشارت می فروشان را نوید
خرقه ی پشمین به هر نوع است می باید فروخت
باده ی رنگین به هر نرخ است می باید خرید
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
روزگاری بود امیدم که یارم میکشد
وه که اکنون حسرت آن روزگارم میکشد
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷
جور کن کز بازوی پرزور و طبع پرغرور
ایزدت بیهوده اسباب جهان کاری نکرد
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
لعل جانان یارب از جان ساختند
یا که جان از لعل جانان ساختند
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹
به نوخط دلبری دل بستم آه از حسرت مرغی
که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان سازد
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰
یادم کن از آن کو چو ز بیداد تو رفتم
تا غیر نگوید که من از یاد تو رفتم
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱
درد عشقم می شود هر روز افزون چون کنم
چون کنم چون چاره ی این درد روزافزون کنم
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲
به گرد روی منور خط معنبرش است این
که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳
تا به کی چشم به ره بر سر هر راه نشینم
به امیدی که ز راهی تو بیایی و نیایی
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴
برای خاطر غیرم چرا ای بیوفا کشتی؟
چو میکشتی، برای خاطر غیرم چرا کشتی؟