×
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - عیش مُخَلَّدْ
دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد
وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد
هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان
کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد
هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم
[...]
۴۴ بیت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - والی ولایت مطلق
ماند به نسترن تن آن سرو سیمتن
کو صبح و شام بر دمد از شاخ نسترن
وز شاخ نسترن رخ خورشید جلوه گر
خورشیدی آنچنان که بود شام را وطن
وآن شام پر شکن شکنش درع و اژدها
[...]
۴۴ بیت