خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
بی زحمت تو با تو وصالی است مرا
فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا
در پیش خیال تو خیال است تنم
پیوند خیال با خیالی است مرا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
غم کرد ریاض، جانِ مه و سال مرا
آئینه ندارد دلِ خوشحال مرا
صیاد ز بس که دوستم میدارد
بسته است در آغوشِ قفس بال مرا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
دل خاص تو و من تن تنها اینجا
گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم
کز صبر میانتهیترم تا اینجا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ای دوست غم تو سر به سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمیدانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد
از صومعه بایزید بسطامی را
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
میساخت چو صبح لالهگون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائمخوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
عیسیلب و آفتابروئی پسرا
زنّارخط و صلیبموئی پسرا
لشکرکشی و اسیرجوئی پسرا
خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا
شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا
پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا
خوارند چو پیش مهر پروین و سُها
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
پذرفت سه بوس از لب شیرین ما را
یک شب به فریب داشت غمگین ما را
گفتم بده آن وعدهٔ دوشین ما را
دستی بزد و نکرد تمکین ما را
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
ای دوست اگر صاحب فقری و فنا
باید که شعورت نبود جز به خدا
چون علم تو هم داخل غیر است و سِویٰ
باید که به علم هم نباشی دانا
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
از من شب هجر میبپرسید حباب
دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج
در دیده خیال خواب شد نقش بر آب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب
بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب
رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب
چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد
جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب
آبی چو خماهن، آتشی چون سیماب
از هیبت آن آب تن آتش تاب
رفت آتشی از آتش و آبی از آب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
خاقانی را ز بس که بوسید آن لب
دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب
از آتش اگر آبله خیزد چه عجب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
طوطیدم دینارنشان است آن لب
غمّاز و دوروی از پی آن است آن لب
زنهار میالای در آن لب نامم
کآلودهٔ لبهای کسان است آن لب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
گر من به وفای عشق آن حورنسب
در دام دگر بتان نیفتم چه عجب
حاشا که چو گنجشک بُوَم دانهطلب
کان ماه مرا همای دادهاست لقب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
آمد به چمن مرغ صراحی به شغب
جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب
چون بینی هر دو مرغ را گل در لب
بنشین لب جوی و لب دلجوی طلب
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
خاقانی اگرچه در سخن مردوَش است
در دست مخنثان عجب دستخَوش است
خود هر هنری که مرد ازو زهرچش است
انگشت نمای نیست، انگشتکش است
