گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱

 

آید به سخن چو یار در محفل ما

روی سخنش نیست نگر با دل ما

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۲

 

جان سوخت، چو آمد سخن لعل تو بر لب

دل رفت، چو دیدیم رخ ماه تو درشب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۳

 

منفعل نرگس از نگاهت شد

گل خجل پیش روی ماهت شد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴

 

برو کمان ما را هر دیده نیست قابل

ابروی یار را من، دیده بدیده دل

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵

 

شد وقت کوچ کوچ، بنال ای دل حزین

شد عمر پوچ، پوچ بکش آه بعد از این

واعظ قزوینی