نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
در هجر تو مرگ همنشینم بادا
منظور دو دیده آستینم بادا
گر بی تو به کام دل برآرم نفسی
یارب نفس بازپسینم بادا
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
شد درد حواله از ازل بر تن ما
عشاق کنند وام از خرمن ما
بر گردن چون تویی گرانی حیفست
گر درد تو خون ماست بر گردن ما
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
بگشای «نظیری » نظر کوته را
تو راه شناسی نشناسی چه را
ای دور که در شب به کمان می تازی
موسی به عصا روز رود این ره را
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
اسرار گلستان به بصارت دریاب
مرغان بخروشند عبارت دریاب
ز آیینه گل کرشمه نرگس را
دریافته سرو باغ اشارت دریاب
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
از دوست منادیست اندر رگ و پوست
کان می بردت به جانب کعبه دوست
لبیک تو پاسخ ندا کردن نیست
پنهان طلبی اگر نه از جانب اوست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
چون شمع تنت ز آتش محفل گرمست
بر دیده نشین که خانه دل گرمست
قربان شومت این تب بیماری نیست
گویا تنت از هوای منزل گرمست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
افتاده کلاه از سر و ناموسم نیست
در بتکده دستانم و ناقوسم نیست
گر عزت و ناز رفت و گر خلوت و ساز
بر هرچه بجز تو رفت افسوسم نیست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
در باده شریعت از دین خطرست
راهی که رسد به دوست راهی دگرست
احرام و طواف کعبه دورم انداخت
بگذار که راه دور نزدیکترست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
بی پرده تر از حدیث ما عصمت ماست
در عیب و هنر حضور ما غیبت ماست
ما را به زبان نمی توان کرد خموش
غمازی گنج عادت همت ماست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
از سینه رمیدن نفس نزدیکست
آزادی این مرغ قفس نزدیکست
از من به هزار بال و پر بگریزد
گر جان داند که با چه کس نزدیکست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
فصلی که چمن شور در احباب انداخت
مطرب سر زلف نغمه در تاب انداخت
بیتی بادا گر نسرودم چه عجب
غم طبع مرا سفینه در آب انداخت
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
کی شنبه من به شادمانی برخاست
یا جمعه من بزم نشاطی آراست
خوبست که ایام برافتد ورنه
تا شنبه و جمعه هست این غم برخاست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
برخیز که عشق از گرانان سیرست
درتاز که پروانه درین صف شیرست
با عشق بقای جاودانی بخشد
گر چشمه خضر اگر دم شمشیرست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
در پایه من سپهر را هستی نیست
در حوصله ام شراب را مستی نیست
با رتبه من چه صدر و چه صف نعال
آنجا که منم بلندی و پستی نیست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
هرشب ز خیال دیده بی خواب ترست
هر روز به سینه ذوق نایاب ترست
زو دست که لب تشنه ببازم جان را
زین چشمه که هر صباح بی آب ترست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
پیرایه حسن تندی خو بشکست
تیر مژه در کمان ابرو بشکست
بر قصد دلم خدنگ بی باکی را
چندان بکشید پر که بازو بشکست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
درد سر و گردن تو حرز تن تست
اندوه تو صیقل دل روشن تست
گر دردسری کشیده ای نیست عجب
ناموس زمانه بر سر و گردن تست
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
یک دم که ز دردسر پریشانی داشت
صد عربده با درد پشیمانی داشت
بر بستر غم خدا گران نپسندد
آن سر که به تاج دولت ارزانی داشت
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
تا حرص درون نقش برونم آراست
نور سخنم فتاد اندر کم و کاست
آرایش ظاهر رخ باطن پوشید
بر آینه آب زر کنی نورزد است
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
بی چیزی احتیاج از کوی منست
لب تشنگی نیاز از جوی منست
نازکترم از مزاج گل ساخته عشق
بیگانگی آفریده خوی منست