میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - آهن پرنده!
در قرن بیستم بشود، آدمی سوار
بر آهنی پرنده، دل آکنده از بخار
وآنگه رهی که ما به دوسالش کنیم طی
او در هوا دو روزه، از آن را کند گذار!
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - خانه بیگانه!
امان از خویش را بیخانه دیدن
خود اندر خانه بیگانه دیدن
سپس بیگانه بیخانمان را
به جای خویش صاحبخانه دیدن!
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶ - تمثال عشقی
مکش که بیهده این نقش می کشی نقاش
که خون بگریی: اگر پی بری به احوالم؟
چه حاجت است پس از من بماند این تمثال؟
فلک چه کرد به من، تا کند به تمثالم!
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - جام عمر
الا ای مرگ! در جانم درآویز
که جام عمر من، گردید لبریز!
چسان من زنده مانم: ملک ایران
به سر گیرد دوباره، دور چنگیز
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - در لباس نیستی
عشقی ار مجهول، چون اسرار عالم زیستی!
هر کسی گردد به گرد تو، ببیند چیستی؟
خواهی ار چون نقطه سرگردان تو عالم شوند
هستی خود را بپوشان در لباس نیستی
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - راه نجات
دانه با خاک چو پیوست، سری پیدا کرد
هر که شد خاک نشین، برگ و بری پیدا کرد
تا پریشان نشوی، راه به مقصد نبری
بیضه چون جامه فرو ریخت، پری پیدا کرد
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - دولت رنجبر
اعلان زوال سیم و زر خواهم داد
دولت همه را به رنجبر خواهم داد
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد
یا در سر این عقیده سر خواهم داد
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲ - سایه مرد
مر تو را ای مرد! زن خوش سایه است
لاجرم: چون سایه، اقبالت کند
هر چه دنبالش کنی، بگریزد او
هر چه بگریزی تو، دنبالت کند
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - سیاست انگلیس
نازم به گویبازی مردان انگلیس
خم گشته پشت دهر، ز چوگان انگلیس
ایران و هند و تازی و سودان و ترک و چین
افتاده همچو: گوی، به میدان انگلیس
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴ - دو بیت از یک غزل
عشقی به خدا همان که می گفت: خدای:
از عشق وطن، سرشت آب و گل من
چون کالبدش ز پای تا سر دیدم
عشق همه چیز داشت: جز عشق وطن!
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - گردون من
دل پر خون من را کس ندارد
سر مجنون من را کس ندارد
همه کس را، ز گردون دل کباب است
ولی گردون من را کس ندارد
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - لزوم انقلاب
این ملک، یک انقلاب می خواهد و بس
خونریزی بی حساب می خواهد و بس
امروز دگر درخت آزادی ما
از خون من و تو آب می خواهد و بس
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰ - نام نیک
من این پیری! جوانی را نخواهم
بمیرم زندگانی را نخواهم
چو نام نیک باشد، زندگی چیست؟
چو باقی هست فانی را نخواهم
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۶ - قهر کردن مؤتمن الملک
دوش شنیدم که گفت «مؤتمن الملک »:
پا نگذارد دگر به ساحت مجلس
گفت «تدین » که ای به گوز مساوات
گفت «مساوات » کای به ریش «مدرس»!