گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - هو القصیده در مدح محمد زمان خان بیگدلی

 

گفتا سحر غلام که: زین کرده یار اسب

اینک ز شهر راند برون شهریار اسب

افتادم از پیش، که عنان گیرمش ز ناز

نگذارد افگند بسر من گذار اسب

گویی بباغ و راغ کشیدی دلش که صبح

[...]

۷۶ بیت
آذر بیگدلی