ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - منچوری می گوید
در بند اسیری ندهم هرگز تن
ور تفته شوم بکوره همچون آهن
آزادی خویش ار همی جویم من
یا تاج و نگین یا گور و کفن
ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - چین
ای دختر خوبرو بدین طبع بلند
از بام سپهر بر جهانی تو سمند
کن جهد و بدر سلسله و بگسل بند
نه تن بقضا سپار و نه سر بکمند
ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - چینیان
ای حضرت بودا و خداوند جهان
پا مال غم است مسقطالراس شهان
اژدرهائی کشیده او را بدهان
منچوری را ز کام اژدر برهان
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۴
شب پاسی را هر آنکه آماده کند
باید که به جام نیلگون باده کند
تاریخ زه مادر فیروز اینست
گربه به فراش موش سه زاده کند
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۶ - اداره اوقاف پیشین
ای دوست بیا مسند اوقات ببین
بیداد و طمع ز قاف تا قاف ببین
این نایب صدر و فخرالاشراف ببین
در قاف قضا دو تن دو سر قاف ببین
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۷
ای نصر خدا مرا به مقصود رسان
مگذار شوم رهین خویشان و کسان
تو قلب و زبان مستشاری امروز
والمرء باصغریه قلب و لسان
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۸ - نکوهش احزاب سیاسی
احزاب فتاده اند در خط جنون
هر لحظه به رنگی شده چون بوقلمون
با اینکه ندانند برون را ز درون
کل حزب بما لدیهم فرحون
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۶ - ماده تاریخ دیگر هم
عبدالله راد امیر روشن دل ورای
چون عزم سفر کرد بجاوید سرای
زد کلک امیری پی تاریخ رقم
«ابنای ادب یتیم گشتند ایوای »
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱ - حمایل
ای آنکه ترا چو مه شمایل باشد
جانم به شمایل تو مایل باشد
اندر عوض دست من این رشته زر
بگذار بگردنت حمایل باشد
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۲
ای آنکه خوش است در فراقت مردن
در هجر تو چاره نیست جز غم خوردن
آن رشته حمایل تو را افکندم
چون رشته مهربانیت در گردن
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۳ - انگشتر
ای وصل تو از ملک سلیمان خوشتر
دادم ز برای تو یکی انگشتر
از حلقه او حال دل من بشناس
وز گوهر او لعل لب خود بنگر
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴
انگشتر التفاتی ایدوست رسید
ایزد نکند از تو مرا قطع امید
انگشت رضا به چشم و جانم بنهاد
در حلقه بندگی شدم چون خورشید
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵ - گوشواره
زر در رهت از چهره نثار آوردم
گوهر ز دو چشم اشکبار آوردم
گر باد صبا رساند اندر گوشت
از آه شبانه گوشوار آوردم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶
تا از می عشق جرعه نوش تو شدم
حیران کمال و عقل و هوش تو شدم
چون پند تو گوشواره کردم در گوش
یعنی که ز جان حلقه بگوش تو شدم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۷ - دست بنده و خلخال
چون شد دل و جانم از نگاهی مستت
دل شد که چو دست بند بوسد دستت
جان نیز بهم چشمی دل شد خلخال
وز چشم برون آمده شد پابستت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۸
ای آنکه به هجران تو از جان سیرم
وز دوری رویت از جهان دلگیرم
از غیر تو دست بنده دستم بربست
وز مهر تو خلخال بپا زنجیرم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۹ - سیب
ای قد تو در گلشن جان نخل امید
خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید
دادم به حضور تو به صد روسیهی
سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱۰
ای آنکه ترا پنجه شیری باشد
در جنگ غمت ساز دلیری باشد
سیب تو قبول کردم اما ترسم
این راست شود که سیب سیری باشد
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱۱ - بازوبند
ای آنکه قضا رنجه ز نیروی تو شد
خورشید فلک سنگ ترازوی تو شد
سنگی که زدم بسینه از دست دلت
شایسته پیرایه بازوی تو شد
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱۲
ای آنکه بدرگاه غمت رو کردم
خونها به دل رقیب بدگو کردم
بازوبندی که داده بودی ز وفا
چون رقعه مهر حرز بازو کردم