سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در این قصیده بهرام شاه را مدح کند
بر اعتدال هوا عدل شاه یار شده است
چهار فصل جهان سر به سر بهار شده است
ز نفخت کرم شاه خاک پست و فرود
چو آتش و می گلرنگ و آبدار شده است
برای دیدن او نرگس مضاعف را
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید
زمانه دامن اقبال شهریار گرفت
سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت
ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت
جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت
یمین دولت و دین و امین ملت و ملک
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح بهرام شاه است
هم اکنون باز نقاش طبیعی خامه بر گیرد
ز نقش عالم آرایش جهان زیب دگر گیرد
گهی بر آب تر از ابر زنگاری زره دوزد
گهی از لاله تیغ کوه شنگرفی سپر گیرد
سحاب پر زنم چشم نبی بی پسر گردد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - بدین قصیده شرف الملک بوعلی را رثا کند
ای بی خبر ز نیک و بد گشت روزگار
از خوب غفلت آخر یک راه سر بر آر
در عالم فنائی دل در بقا منه
در کلبه عنائی رامش طمع مدار
در ساحل رحیلی برگ سفر بساز
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در صفت هندوستان و مدح سلطان بهرام شاه گوید
می بنازد باز گوئی خطه هندوستان
شکر حق گوید همی بسیار و هستش جای آن
هم حریمش روشنائی می دهد بر آفتاب
هم زمینش سرفرازی می کند بر آسمان
آفتاب و آسمان در سایه اویند از آنک
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - در این قصیده ابو المعالی نصر بن محمد را مدح کند
ای راحت روح و رامش تن
وصل تو طرب فزای و شیون
بر بوی لب تو عقل سر مست
وز رنگ رخ تو خانه گلشن
از شرم چو روی برفروزی
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید
بزرگ جشن همایون و ماه فروردین
خجسته بادا بر آفتاب روی زمین
علاء چتر و کلاه و بهاء افسر و بخت
جمال تیغ و نگین و جلال مسندو دین
سپهر قدرت و ناهید بزم و فرخ مهر
[...]