سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲
هرکه شعر بلند من خواند
کان یکی از فلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خردهکاریهاست
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
تو چنانی زی که از شمایل تو
گر بود یک لطیفه صد گردد
نه چنان کز برای پاداشت
آنکه نیک است با تو بد گردد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
قاضی ز دست خواجه عطا امروز
هر جا که می رسد کلکی دارد
گر غم نخورد بهر پدر امروز
این غم کسی خورد که یکی دارد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
به لعبتان ضمیر من آن زمان نگری
که عکس آن به سپهر چو آینه برسد
خدای داند کز باغ فضل من نو نو
به یک یک امت احمد هر آینه برسد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
گه بنالی که وای نان ناید
گه برنجی که آه جان برود
انده نان و جان مخور بنشین
کین بیاید به وقت و آن برود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱
در نیک و بد بسان شتر مرغ ناتمام
گه کند پر نماید و گه تیز تک بود
در خوابش ار ببینی کاسیب برتو زد
خرقه سبک بشوی که از خون سگ بود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵
ای که بی در لفظ خامه تو
نو عروس هنر بود عاطل
جز تو در یک زمان چنین که گشاد
چهره حق ز طره باطل
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶
خه ای جواد کریمی که در همه عالم
ترا ز روی حقیقت فضیلت است تمام
امیدوارم توام بی وسیلتی لیکن
امید نزد کریمان وسیلتست تمام
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰
اجل تاج دین قطعه و رقعه من
فرو خوان و بید مرا عود گردان
تفضل کن و روز منحوس ما را
به دیدار مسعود مسعود گردان
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵
چون مرا نیست از فلک بهره
آن نکوتر که بر چنم مهره
تیز خورشید بر بروت زحل
. . . مریخ در . . . زهره
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - در مدح بهرامشاه
همیشه قدر و عمر شاه عالم
خداوند جهان سلطان غازی
چو اوج مشتری باد از بلندی
چو دوران فلک باد از درازی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰
اگر زودم نگارا درنیابی
بسی جویی و هرگز درنیابی
فراوان چاکران داری ولیکن
ز من شایستهتر چاکر نیابی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
خورشید همی سجده برد قد ترا
در نتوان یافت حسن بیحد ترا
بخرام بتا که سرو آزاد چمن
ناگه خط بندگی دهد قد ترا
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای چشم من از نقش رخت دفتر آب
آورده غمت راز دلم برسر آب
من سوخته ام تو آب داری آری
جان را از فراتش بود و گل بر آب؟
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
از زلف تو دل برون گرفتم مطلب
آسان تر صلح چون گرفتم مطلب
گر هست امیدت که خوری آبی خوش
رنج دل من که خون گرفتم مطلب
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
کردست مرا زمانه در تاب امشب
حیران شده میطپم چو سیماب امشب
بادیده ندارم سخن خواب امشب
کز آتش من می بچکد آب امشب
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
آی آینه جود مصور دستت
وز چشمه خورشید سخی تر دستت
شد روزی خلق را گذر در دستت
تا چشم همه جهان بود بر دستت
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
از جود تو برد ابر بر گردون رخت
وز عدل تو تاج یافت پنداری بخت
زان سنگ اندازان چو باز رفتی بر تخت
در بارید ابر و سیم پاشید درخت
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
از زلف تو باد گل سواری آموخت
وز خط تو مشک مه نگاری آموخت
جان از سخنت بزرگواری آموخت
وهم از دهن تو خرده کاری آموخت
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
افسوس که آن جان جهانم بفروخت
نخریده هنوز در زمانم بفروخت
پیش که توان گفت که بی عیب و هنر
ارزان بخرید و رایگانم بفروخت