فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
بد دوش چه، راز، با که، با یار مرا
پنهان ز که، از خصم، چه انکار مرا
داد از چه، ز لب، بوسه بسیار مرا
برد از چه، ز دل، بد آنچه تیمار مرا
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
با من چو بخندید خوش آن در خوشاب
بر خنده ز شرم دست را کرد نقاب
لعل لب او ز پشت دست پرتاب
می تافت چو از جام بلورین مهتاب
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
در ظلمت هجرت ای بت آب صفات
گم کرده راه و نیست امید نجات
باشد که چو خضر ناگه اندر ظلمات
ایزد ز تو راضیم کند آب حیات
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
تا خاطر من دست چپ از راست شناخت
یکدم به مراد مرکب عمر نتاخت
ترسم که بدین رنج به امید نواخت
نا یافته کام رفتنم باید ساخت
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
دیدار تو اصل نیک پیوندیهاست
طبع تو سرشته از خردمندیهاست
با بنده خود موافقت کردی دوش
این خود چه کرم ها و خداوندیهاست
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
گر خصم تو را فلک غروری بدهد
زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
هنگام زوال ملک او باشد از آنک
چون مرد خواهد چراغ نوری بدهد
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
چون دست نمی رسد به سودای امید
در دامن غم کشیده به پای امید
در عشق نماند عقل را جای امید
تا آخر اگر چنین بود وای امید
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
تا گشت رخت روشنی انداز از روز
شب شد روزم، شبم بیفروز از روز
تو خوبتری مه به مه و سال و به سال
من زارترم شب ز شب و روز از روز
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
کوشیدم و درد درد تو نوشیدم
کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
کمتر شدی ار چه بیشتر کوشیدم
گوئی که به آتش آب می جوشیدم
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
در آرزوی یافتن کام از تو
عمری بشد و ندیدم آرام از تو
بی وصل شدم به خیره بدنام از تو
آه ار نکشد داد من ایام از تو