مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
به خدایی که بر میان قلم
از برای سخن کمر بسته است
که مرا از نهیت فرقت تو
دل پراکنده و جگر خسته است
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
به خدایی که او به قدرت خویش
بی ستون آسمان برآورده است
که هزاران هزار بیدل را
غم عشقت ز جان برآورده است
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
نیکویی کن شها که در عالم
نام شاهان به نیکویی سمر است
یک صحیفه ز نام نیک ترا
بهتر از صد خزانه گهر است
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
به خدایی که نفس ناطقه را
با تن تیره آشنایی داد
که مرا کم شبی چراغ حیات
بی جمال تو روشنایی داد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
ز گردون آرمیده چون بود خلق؟
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آنکس که در میدان ارواح
قدم در خطه اجسام ننهاد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷
مرا ز غیبت خاقانی و خریش چه باک؟
چون او به نزد دل من کم از جوی سنجد
و گر برنجم ازو هم شگفت نیست از آنک
که گُربه عطسه شیرست و شیر ازو رنجد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸
هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید
خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد
ز مرغی کو خورد آتش حسدها میبرد مرغی
که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹
ز روح القدس دوش کردم سؤالی
که از مکرمت چیست کاو حد ندارد؟
مرا گفت کای مادح حضرت او
چه گویم ز اوحد که او حد ندارد؟
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰
نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد
که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد
نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد
نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
به خدایی که ید قدرت او
گردش چرخ را به فرمان کرد
که چنانم ز آرزومندی
که به صد نامه شرح نتوان کرد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
به خدایی که در ستایش عقل
نتوانند و گر بسی گویند
کارزومند خدمتم نه چنان
به تکلف که هر کسی گویند
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵
به خدایی که روی گردون را
به کواکب همی بیاراید
که مرا از نهیب فرقت تو
هر زمان مرگ آرزو آید
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰
چو گیتی بگسترد فرض جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر
بپرور تو در دار دنیا درختی
که در دار عقبی ثوابت دهد بر
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱
به فر دولت تو صد هزار کس هستند
رسیده این به مراد و نشسته آن به سرور
من شکسته دل خسته جان غمگینم
که همچو چشم بد از حضرت تو هستم دور
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰
غم آباد ایام را آزمودم
به از کنج محنت سرایی ندیدم
به بیماری خویش خرسند گشتم
چو از هیچ شربت شفایی ندیدم
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۱
گل باغ فضلم زلال میم ده
گر امید داری که بشکفته باشم
چنان ساز کامشب ز می مست و طافح
به عزم صبوح دگر خفته باشم
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۴
به خدایی که در موجودات
جز به امرش نمی شود منظوم
که بماندم چو قالبی بی روح
تا ز دیدار تو شدم محروم
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۰
ای خواجه تویی معامل من
برخیز ز خواب و چشم وا کن
بردار ترازوی زنخدان
وین گو ز مرا به پشم وا کن
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۸
خرد را دوش گفتم کز که نازند؟
طبایع هر چهار و چرخ هر نه
پس از اندیشه شافی مرا گفت
ز رای اوحدالدین عز نصره
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۶
جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی
دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی
بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی