منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد
هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
دولت همه ساله بیجلال تو مباد
همت همه ساله بیجمال تو مباد
هر بنده که هست بیکمال تو مباد
خورشید جهان تویی، زوال تو مباد
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
تاریک شد از مهرِ دلافروزم روز
شد تیره شب، از آه جگرسوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداریِ تو
مَستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
مسعود جهاندار چو مسعود ملک
بنشست به حق به جای محمود ملک
از ملک جز این نبود مقصود ملک
کز ملک به تربیت رسد جود ملک
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » قطعه دوبیتی
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار