طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳
روشن چراغ عشق زداغ دل منست
پروانه را سرشت ز آب و گل منست
آزاده را به کار گشا احتیاج نیست
مانند سرو و عقده دل حاصل منست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
دیده ام گر تشنه دیدار باشد دور نیست
تربیت او را چو گوهر جز در آب شور نیست
عارفان را لحظهای در بحر هستی چون حباب
خانه دل در هوای عشق او معمور نیست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
تو میر کاروانی و ماخسته رهروان
غافل زرهروران مشو ای میر کاروان
در محفلی که چهره فروزی به گرد تو
چون هاله گرد ماه نشینند نیکوان
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
عیب مکن جان من گرمی بازار نیست
بنده شایستهام، خواجه خریدار نیست
باکه توان گفت این کز ستم او مرا
شکوه بسیار هست قوت گفتار نیست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
در جهان از داوری هرگز نیاید داوری
کو روا دارد ستم بر محرمان لشکری
نقد فرصت چون ز دستم رفت گشتم دیدهور
دادم از کف چون گهر را کرد بختم گوهری
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت
رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت
خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار
در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
گرچه ما را دسترس بر دامن آن ماه نیست
شکرلله از گریبان دست ما کوتاه نیست
میکند دلجویی احباب ما را بیحضور
وقت آن کس خوش که از حالش کسی آگاه نیست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
گر فلک سازد جدا از آن گوهر یکتا مرا
چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم
رفتهرفته افکند مانند شمع از پا مرا
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱
عمریست دلم از غم دوران گله دارد
آئینه ام از نقش پریشان گله دارد
ناموس کند شکوه بسی از من رسوا
زآلودگی ام پاکی دامان گله دارد
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
ندهی گوش خود به فریادم
یا به گوشَت نمیرسد دادم
تو چو لیلی و من چو مجنونم
تو چو شیرین و من چو فرهادم
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
میرود از خویش دل چون دیده حیران میشود
ای خوش آن عاشق که محو روی جانان میشود
دور از انصافست از بهر دعا برداشتن
آشنا دستی که با چاک گریبان میشود
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
این دیده به راه انتظاریست مرا
وین گوش به گفتگوی یاریست مرا
دیگر سوی که بینم و از که شنوم
این هر دو چو از برای کاریست مرا
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
افگار توام تاب و توانی بفرست
بیمار غمم قوت جانی بفرست
از نامه خشکی بتو راضیست طبیب
گر نیست گلی برگ خزانی بفرست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
بازم به کمین غمزه پنهانی هست
زخمی به دل از کاوش مژگانی هست
تا چند تو بر گریه ما می خندی
گویا نشنیده ای که هجرانی هست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای آنکه همیشه جور کارت باشد
آوردن عاشقان شعارت باشد
این دیده که بی روی تو خون می گرید
تا چند براه انتظارت باشد
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
گر فلک سازد جدا زان گوهر یکتا مرا
چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم
رفته رفته افکند مانند شمع از پا مرا
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
روزی که فلک از تو بریده است مرا
می دانم آنکه آفریده است مرا
چندان غم هجران تو در دل دارم
کس با لب پرخنده ندیده است مرا
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
در بزم تو هر کس که می ناب خورد
دور از تو به جای باده خوناب خورد
یارب نرسد زسنگش آسیب شکست
جامی که ازو تشنه لبی آب خورد
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
دنبال من آن به که تکاپو نکنید
وآنجا که منم نگه به آن سو نکنید
ای همنفسان به جان خود رحم کنید
آن گل که ز خاک ما دمد بو نکنید
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
هرگز دل من به عیش فیروز مباد
بی ناله زار و آه جانسوز مباد
گر روز خوش اینست که یاران دارند
یارب شب محنت مرا روز مباد